پس از ممنوع شدن زنان و دختران از تحصیل و کار، شماری زیادی از دختران در افغانستان از سوی خانوادههایشان بدون در نظر گرفتن رضایت و خواسته هایشان مجبور به ازدواج شدند، اما بیخبر از آن که ازدواج اجباری و ازداوجی که دو طرف تفاهم نداشته باشند خوشبختی نیاورده بلکه مشکلات و چالشهای زندگی را چند برابر میکند.

مرسل اسم مستعار دختری است که پس از به قدرت رسیدن گروه طالبان، تنها راه فرار از مشکلات و سیاهی را در ازدواج میدانست، فشار خانوادهاش برای ازدواج کردن امانش را بریده بود. او سرانجام تصمیم خانوادهاش را برای نامزد شدن قبول میکند.
مرسل هشتساله بود که مادرش به خاطر مریضی که داشت میمیرد و حسرت نوازش مادرانه مانند دختران دیگر، در دل مرسل داغ بزرگ میماند.
مرسل با تحمل مشکلات زیاد بزرگ میشود و مکتب را تا صنف دوازهم به اتمام میرساند.
مرسل علاقهی زیادی که به تحصیل داشت میخواست دانشگاه برود. آروزهای زیاد و بزرگی در سر داشت اما با تغییر حکومت و منع تحصیل دختران، شرایط برای مرسل سخت و دشوارتر میشود.
مرسل با پدر و یک برادر بزرگتر از خودش زندگی میکند، پدرش معتاد است و برادرش بیکار است.
پدر، عمه و خالهی مرسل ۱۹ساله تصمیم ازدواج میگیرد تا او با مردی که خارج از افغانستان زندگی میکند ازدواج کند.
مرسل فقط یک قطعه عکس از شوهر آیندهاش را میبیند و بدون آن که فکر کند یا تصمیمی بگیرد جواب بله را با فشار خانوادهاش میدهد، بهخاطری که همهی نزدیکان به او میگفتند: «باید قبول کنی، فرصتی خوب است این فرصت را نباید از دست بدهی.»
محفل نامزدی برای مرسل برگزار میشود و دختری که یگانه آروزیش در آینده ادامه تحصیل بود با اجبار به زندگی دیگر پا میگذارد.
در روز نامزدی، مرسل آروزهایش را فراموش کرده و چشم به آیندهی نامعلومش میبندد، اما وقتی او با نامزدش از طریق انترنیت تصویری گپ میزند شخصی دیگر را میبیند، آن شخص که عکسش را برای مرسل نشان داده بودند با این خیلی فرق داشت، چون به مرسل عکس دوران جوانی این مرد را نشان داده بودند، اما حالا بسیار کهن سال شده بود.
مرسل جگر خون میشود و به گفته خودش روز خوشیاش به غم تبدیل شده است.
پس از مدتی مرسل خبر شد که نامزدش در خارج از افغانستان زن دارد و صاحب دو فرزند است.
به گفتهی مرسل نداشتن تفاهم و درک متقابل و این که نامزدش احترام به او نداشت و او را فقط مثل جنس خریده شده میدانست، مرسل را روز به روز از زندگی نا امیدتر میکرد. بلاخره تصمیم میگیرد به پدرش بگوید که میخواهد از نامزدش جدا شود.
پس از فسخ نامزدی مرسل حرفهای زیادی از نزدیکان و همسایهها میشنود و بسیاری از مردم میگفتند: «باید در زندگی مشترک گذاره میکردی و جدا نمیشدی.»
مرسل میگوید: هر تصمیم که بعد از امروز برای ادامه تحصیل میگیرد جدیتر و مصممتر شده است.
او میخواهد در زندگی خودش را بهتر و بیشتر بشناسد و راه تحصیل را در پیش گیرد تا به خودکفایی برسد و بدون منت دیگران زندگی کند.