راضیه؛ دختری که از دل یاس، و تاریکی ها در عرصه تعلیم و آموزش برخاسته و با پیوستن به دنیایی هنر رسامی در دل خود امید میبخشد.
این درحالیست که دو سال و دو ماه میشود سرنوشت دختران بالاتر از صنف ششم، در حالت مبهمی قرار دارد. که هر کدام رویا و هدفهای بس بلندی داشتند، پس از آنکه گروه طالبان بر اریکه قدرت نشستند، دروازه مکتبها و دانشگاه ها را تا امر ثانی بسته نمودند. و طالبان بارها گفته که به زودی طرحی برای بازگشایی مکتبها ایجاد میکند اما وعده محض بوده است؛ تمام دختران با سرنوشت تاریک و مبهم روبرو استند، انگیزهی برای زندگی ندارند و در حالت افسردهگی و ناامیدی از آینده خود قرار داردند.
اما هستند کسانی مثل راضیه که با همت بلند با تمام این ناهنجاریها مقابله کرده و هرگز تسلیم نشدند، پانزده سال سن دارد، زادگاهش ولایت زیبای غزنی میباشد، مکتب را در همانجا شروع کرده و تا صنف پنج خوانده، که بعد بخاطر آموزش بهتر و زندگی رفا، همرای خانواده هشت نفری خود عازم کابل شدند. که حالا در ناحیه سیزده دشت برچی کابل زیست دارد.
در کابل با یک زندگی کاملا متفاوت روبرو شده و تلاش بیشتر برای به دست آوردن یک آینده روشن میکرد تا اینکه در سال ۱۴۰۰ه.ش با یک تغیری روبرو میشود که اصلا چنین تصوری را در ذهناش نگنجانیده بود ولایت ها یکی پی دیگر سقوط کرده و به صورت ناگهانی کابل هم به دست طالبان افتاد که تمام زیربناهای افغانستان بیست سال به عقب برگشت و آموزش و پرورش به روی دختران بند شد.
راضیه میگوید: من نمیدانم چرا طالبان به دختران اجازه تحصیل نمیدهد، دختران افغانستان چی گناه کرده است همیشه حجاب داشته و از نگاه دین مبین اسلام تعلیم و تربیه بر هر مرد و زن مسلمان فرض میباشد، اگر این گروه خود را مسلمان میداند، باید به قشری اناث اجازه تحصیل بدهد تا جامعه افغانستان عقب ماندهتر از این نشود.
در ابتدایی حکومت طالبان راضیه در حالت روانی بدی به سر میبرد از صبح تا شام در چهار کنج دیوار خانه زندانی بود که با اعضایی فامیل رفتار سردی داشت و گوشه نشینی اختیار نموده بود، از همه امید خود را قطع، و افسوس میخورد که چرا در افغانستان است و کاش مثل بقیه راه برای بیرون رفت از سرزمین آباییاش داشت.
تا اینکه به تشویق والدین و خواهر کلانش با اندک پول که در اختیار داشتند در یکی از آموزشگاه های نقاشی ثبت نام میکند، راضیه از کودکی کم و بیش عشق به نقاشی داشته و با رفتن به این مرکز توانسته بهتر با هفت رنگ خو بگیرد، و استعداد خود را کشف کند و در مدت یکسال از همهی هم قطاران خود پیشی بگیرد. نقاشی را مرحله به مرحله تا رنگ روغنی رسانده است گاهی فرمایشات بعضی از دوستانش را میگیرد و تصویری شان را رسم میکند. اگرچه چندین بار دروازه آموزشگاه نقاشی اش توسط طالبان بسته شد ولی راضیه در اتاق کوچکی که دارد خود را سرگرم میکرد و دنیایی بی رنگ خود را با رنگه های رنگارنگ، رنگ مینمود.
راضیهی متعلم در دل آرزوی داکتر شدن را می پرورانید اما با بسته بودند مکتبها حالا کوشش دارد تا از راه نقاشی خود را به آینده امیدوار کند.
وی میگوید: دنیایی نقاشی به دنیایی درس مکتب از زمین تا آسمان فرق دارد، من شاید بهترین نقاش خواهد شدم، اما اگر برایم اجازه درس خواندن میدادند؛ آیندهام خیلی ها روشنتر از این بود.
چنانچه راضیه در مکتب همیشه مقام اول، دوم یا سوم را داشت و میخواست بعد از به پایان رساندن مکتب امتحان کانکور را داده و در رشته طب، دانشگاه ابوعلی سینا طبی کابل کامیاب شده، بهترین داکتر آینده شود تا بتواند از این راه مصدر خدمت به جامعهی خود شود او میخواست درجه تحصیلی خود را بالا برده و در دانشگاهی کشور های پیشرفته ماستری و دوکترای خود را بخواند.
پیام راضیه به همقطاران اش این است؛ هیچ چیز در دنیا پایدار نیست، این ظلمت و تاریکی که بالای دختران و زنان افغانستان آمده است برای ابد باقی نخواهد ماند، امید خود را از دست ندهید. و از گروه طالبان میخواهد که سرنوشت دختران افغان را در بازی های سیاست دخیل تباه نسازد. و به دختران اجازه تحصیل بدهد.
کبرا “علی زاده”