همین اکنون ساعت ۷و ۵ دقیقه شب به وقت کابل- افغانستان، است، از یک نبرد طاقت فرسا پس آمده ام. ما دو روز است که آب نداریم.

دقیق ساعت ۷ یک تانکر آب آمد، با سرو صدای بلند و هیاهوی که داشت، تمام مردم محل و کوچه باخبر شدند، همه از مرد و زن بشکه به دست طرف موتر تانکر دویدن، در یک به چشم بر هم زدن انبوه از بشکه، زن، مرد و کودکان قد و نیم قد در اطراف موتر تانکر آب هجوم آوردند.

واقعیت گپ این است؛ آب مایه حیات است. بدون آب زندگی، برای هیچ زنده جانی ممکن نیست.

مثل طواف کعبه شریف همه در اطراف آب و تانکر در حال گردش بودند، که زود تر از همه بشکه‌ی خود را پر کند و نوبت اول را بگیرد تا این‌که همه خود را در صف نامعینی ترتیب دادند‌. چون خیلی شلوغ بود که توصیف اش ناممکن است صاحب تانکر که یک جوانِ بود در حدود بیست و پنج سال می‌نمود در بالای تانکر آب ایستاده بود و با تکبر و غرور صدا می‌کرد آب می‌خواهید یا نه

تانکر باشد یا برود، یکی از گوشه‌ی گفت: بلی باشد.

جوان دوباره گفت پس نظم را رعایت کنید تا بشکه های شما را آب پُر کنم، دارای دو پیپ بود یکی بشکه‌های آن طرف جوی را پر می‌کرد و دیگرش بشکه‌های طرف دیگر جوی را پر می‌کرد.

من دو بشکه در دو دستم بود و در پی این بودم که زودتر بشکه‌های خود را آپ پُر کنم، هم نوبت را مراعات می کردم و هم اطراف خود را نظاره‌گر بودم.

همه سرگرم گرفتم آب بودند، سه جوان بالای موتر تانکر نشسته بودند، قهقه می‌خندید و فلم می‌گرفت.
بالاخره انتظار من به پایان، و نوبت من رسید با خوشحالی بشکه‌های مملو از آب را گرفته طرف خانه‌ی خود آمدم. حسابی خسته شده بودم و نفس‌ام تند تند می‌زد.
داخل خانه نشیمن شدم، خود را بالای تُشک انداختم و کمی احساس راحتی کردم با خدای خود می‌گفتم که به حال ما رحم کند.
ناگهان سروصدا خیلی بلند و بلند تر شد؛ ترسیدم که خواهرم که نوبت اش از من عقب‌تر بود، با کدام شخصی جنگ نکرده باشد، از جایم پریدم و طرف کوچه دویدم در نزدیک موتر تانکر آب که رسیدم، خانمی‌ نسبتا ۶۰ ساله می‌نمود و از قومای تاجک بود با پسری که پیپ در دستش بود درگیر شده بود.
موضوع درگیری از این قرار است، نواسه او خانم بی نوبتی کرده بود، بشکه را پیش روی نوجوان که پیپ در دستش بود می‌گذارد و او نوجوان عصابش زیاد خراب بوده با لگد به بشکه می‌زند و دختر خانم هم مادر کلان قهرمان خود را صدا کرده که این بچه هزاره بشکه ما تاجک ها را با لگد زده است، نمی‌فهمم با ما تاجک ها چی مشکل دارد، همیشه هر وقتی که کدام موضوع شود این همسایه ما، همین را می‌گوید که شما با تاجک ها چی مشکل دارید، درحالی‌که ما هیچ مشکلی نداریم نمی‌فهمم چرا مثل دیوار نم کش است.

یک روز خودم شاهد این بودم که همان خانم پیر با همسایه در به دیوار خود جنگ کرده بود با صدای بلند می‌گفت که تاجک‌ها خر است،که شما شغال ها را در پهلوی خود جای داده، من گفتم شما در اصل تمام این زمین‌های هزاره ها را غصب کرده‌اید و دوباره زمین خود ما را بالای خود ما فروخته‌اید، نزدیک بود با من هم دعوا را شروع کند که من با نیرنگ خود را نجات دادم و چند گپی دیگر هم از پشتم فیر کرد که از گفتن نیست.

خلاصه این‌که همین جنگ خانم پیر بهانه‌ی شد تا صاحب تانکر آب را قطع کند و هر سه‌ی شان داخل موتر، سری جلو رفتند و موتر را حرکت دادند.
هنوز نصف جمعیت هم بشکه‌های شان پر نشده بود که در میدان خدا و راستی بی سرنوشت ماندن، بی دستاورد ناامید همه طرف خانه‌های شان رفتند.
یک مقوله بین ما رواج است که می‌گوید؛ همیشه در لحظه آخر یک خر پیدا می‌شود که همه کار ها را خراب می‌کند.
درحالی‌که بشکه‌های خود خانم پیر هم پُر نشده بود.

مقوله دیگری که می‌گوید؛ نه خود بخورد و نه بگذارد دیگران بخورد آخر گنده شود؛ سگ بخورد.

صاحب تانکر که هدف خود را، که همان ویدیو بود؛ گرفت و حالی با دل جمع به بادار خود نشان می‌دهد؛ که ما اب را برده‌ایم، در این جمع ما بی آب به خانه برگشتیم. و به امید این که معضل بی‌آبی در افغانستان حل شود.

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *