روایت تلخ از داستان زندانی شدن دختر جوان افغان، که به جرم عدالت خواهی، دو روز را در زندان طالبان سپری کرده است.
حکیمه مهدوی یکی از اعضای “جنبش عدالت خواهی زنان” است که از کافه ی «تبسم» توسط یکی از افردا نزدیک به طالب, که گفته می شود منحیث جاسوس در آن کافه بوده است دستیگر شده بود. آن شخص با استفاده از گوشی همراه فهمیده بود که حکیمه مهدوی یکی از اعضای جنبش عدالت خواهی است.
حکیمه داستان زندانی شدن اش را این گونه روایت می کند:
” با دوستم سحر(مستعار) در کافه ی تبسم قرار گذاشتم، قرار بود روی یک برنامه از قبل پلان ریزی شده گفتگو کنیم، ما باهم میگفتیم ، میخندیدیم و قصه می کردیم. بی خبر از آن که چند دقیقه بعد این لبخند را برای همیشه از ما میگیرد.
چند دقیقه ی نگذشته بود که باصدای وحشتناک، درب کافه بسته شد و همه جا را افراد وابسته به طالب گرفتند. رنگ از صورتم پرید، دستانم می لرزید و نفسم بند آمده بود. انگار هیچ راه فراری از این کابوس وجود نداشت. چهار طرفم نگاه کردم مردها یک گوشه و زن ها گوشه ی دیگر ایستاده بودند.
همه ی آن نامرد های که به اسم مرد زندگی می کند به نوبت به جرم فاحشه و زنا شلاق می خوردند و گوشه ی دیگر می ایستاد.
لحظه ی فکر کردم. اگر همه باهم درمقابل این ظلم صدا بلند کنیم هرگز این تحقیر را تجربه نخواهیم کرد اما چی ناگوار ودرناک است که در این مسیر بی عدالتی، ظلم ، خیانت تنها زنان است که صدا بلند می کند و عدالت می خواهد.
وقتی نوبت به من رسید. گوشی ام را گرفت و با یک تماس کوتا به مادرم گفت دخترت را به جرم فاحشه گری به حوزه می بریم و تماس قطع شد.
ای کاش هیچ کسی زندان طالبان را تجربه نکند، یک شب یک سال برایم گذشت. بامن مثل حیوان رفتار میکرد و غذایی گندیده ی به من می داد که قابل خوردن و نوشیدن نبود.
طالبان با لت و کوپ و سرو صورتم قسمت های از اعضای بدنم را شوک برقی می داد که نتوانم به رسانه نشان دهم.
بار ها از من پرسید، با کی کار می کنی؟ از طرف کی پول میگیری؟ و چرا تظاهرات می کنین ؟
من فقط حق را می گفتم: ” ما به خاطر دفاع از حقوق زنان صدا بلند می کنیم و از هیچ کسی هم پول نمیگیریم و هیچ کسی هم مارا حمایت نمی کند”.
ولی آن ها با ضربه های پی در پی هربار این سوال را تکرار می کرد.
طالبان در مقابل رهایی من ده لک افغانی از خانواده ی من خواسته بود وقتی این حرف را شنیدم آرزوی مرگ می کردم. چون من میدانستم بجز دو برادر و مادر پیرم هیچ کسی ما را حمایت نمی کند.
ای کاش میمیردم و این روزهای سخت زندگی و نابودی ام را تجربه نمی کردم.
فردای ان روز برادرم با هشت لک افغانی، مره آزاد کرد و چون دو لک کم داشت خودش دوماه زندانی شد.
این پایان داستان نیست! از آن روز به بعد فامیل به چشم حقارت به من می دید و خویش و قوم مرا به خانه اش اجازه نمی داد، می ترسید از اینکه با دیدن من طالبان برای ان ها مشکلی ایجاد کند.
من روز ها را در اتاق و خانه های دوستانم گزراندم. بعد این همه سختی ها من و فامیل به ایران مهاجر شدیم.
فعلا در کار شاقه «خیاطی» مصروفم تا پول قرض شده ی که در بدل رهایی ام پرداختند را بپردازم.
من از جامعه ی جهانی می خواهم، لطفن به داد زنان افغانستان برسین. مخصوصن زنان رنجدیده و غمدیده ی هزاره که غم، اندوه،ظلم و خیانت سرنوشت شان شده است.
ما هم انسان هستیم حق زندگی داریم، ما حق داریم منحیث یک انسان در جامعه حضور داشته باشیم.
اگر طالبان این روایت من را می خواند باید بداند که من هیچ وقت در برابر ظلم آن ها تسلیم نخواهم شد، در هر گوشه ی دنیا باشم صدا بلند می کنم و از حقوق زنان و دختران افغان حمایت می کنم. این در حالی است که بار ها زنان معترض و زندانی شده از ظلم و شکنجه ی طالبان در زندان گزارش دادند.
این روایت ها بیانگر زندگی زنان در زندان است. تاریخ باید بداند که زنان شجاع افغان به جرم عدالت خواهی روزها و ماه را در زندان های خفن و درناک طالبان سپری کردند.
کبرا علیزاده