Photo: Farkhundanews

 

روایت دختری که زندگی برایش تا حالا خوب نچرخیده است.

داستان زندگی در اینجا با یک نقطه مشترک آغاز می‌شود، فقر وجه مشترک دختران افغانستان است. همه در فقر، محدودیت های تحصیلی، شغلی و در یک آینده‌ای نامعلوم و تاریک زندگی می کنند.

رسانه فرخنده: در این میان حبیبه دختری، که برای داشتن یک زندگی مرفع و‌یک آینده ی روشن با تمام مشکلات و محدودیت ها مقابله می کند تا به اهداف اش برسد.

دختریکه چتر حمایتی والدین را از دست داده است و کلبه‌ی برادر تنها سقفی است که در آن شب و روزش را می‌گذراند.

حبیبیه خود، تمام مصارف زندگی اش را مهیا می کند. برادرش بیکار و هفت عیال دارد.

حبیبه می گوید: « اصلا نمی داند چرا طالبان دختران یک قوم خاص را به جرم بی حجابی دست‌گیر می‌کند. بعد از حوادث اخیر کابل و بعضی ولایات های دیگر، خویش و قوم ما از هر طرف زنگ میزد و‌ می‌گویند که دیگر خیاطی و‌ کورس نروم. همه می‌گوید دختر نا ترس و گپ نشنو، پدر و مادر ندارد تا متوجه اش باشد دلش هرچه خواست انجام می دهد. آنها نمی‌فهمند که من با چه مشکلات زندگی میکنم. چون دخترم آنهم هزاره، باید در چنین شرایط صدها حرف بی منطق بشنوم و صدها زخم زبان بخورم تا زندگی کنم.

برادرم بارها به من هوشدار داد که باید کورس را ایلا کنم تا درد سری برایش ایجاد نکنم ولی من به جز کار چاره ی ندارم

با خود فکر کردم اگه کورس نروم هرگز نمی توانم پیشرفت کنم و یا بورسیه بیگیرم، اگه خیاطی نروم چگونه خرج و مصارف ام را پیدا کنم؟ با این همه مشکلات و سخت گیری ها کنار آمدم و در سخت ترین شرایط زندگی ام نا امید نشدم».

 

او دختر بیست و‌پنج ساله از ولایت غور است. وقتی فقط چهل و‌پنج روز داشت پدرش در دیار غربت به علت مریضی سرطان فوت کرد و آخرین دخترش را در میان انبوه غم، دردو تاریکی رها کرد.

بعد از آن مادرش تنها حامی حبیبه بود که شب و روزش را زیر سایه‌ی پر مهرش میگذراند. او تنها شش سال داشت که به کابل کوچ آمده و در مکتب سیدالشهدا ادامه آموزش‌های مکتب را نموده است. دختری که همیشه از او منحیث شاگرد ممتاز یاد می‌شد. زندگی حیبیه شبیه شخصیت های موفقی است که بعد از هزاربار تاریکی توانست شمعی برای زندگی اش روشن کند.

حبیبیه می گوید « در کنار درس، خامکدوزی و‌قالین بافی می کردم و از پول آن مصرف و‌خرج مکتب ام را مهیا می کردم. بیشتر اوقات مراکز آموزشی برای شاگردان ممتاز تخفیف و بورسیه اعلان می کرد و‌من کوشش می کردم که در آن صنف ها شرکت کنم. در مکتب اول نمره بودم به همان دلیل توقع برادرم از من خیلی زیاد بود. وقتی از مکتب فارغ شدم با اندکی پول که از خامکدوزی جمع کرده بودم امادگی کانکور خواندم ولی درست درس خوانده نتوانستم زیرا هم کار می‌کردم هم درس می‌خواندم ولی بعد از امتحان کانکور با نمره‌ای مناسب به فاکولته ی گرافیک دیزاینر در دانشگاه کابل کامیاب شدم.

برادرم، این نتیجه را از من توقع نداشت حتی تبریکی نگفت مادرم که بیسواد بود و از این چیز ها سر در نمی آورد.

هیچ کس به این رشته علاقه مند نبود ولی اساتید ما با انگیزه های مثبت شان چنان این رشته را خوشایند کرده بود که همگی دوست داشتیم زودتر فارغ شویم و صاحب کسب و کار شویم.

سمستر اول که تمام شد مادرم مریض شد

بعد از چند شب بستری در شفاخانه، یگانه حامی زندگی ام را که جوانی اش را برای بزرگ کردن من پیر ساخت، از دست دادم. این قصه‌ای دردناک تمام انگیزه و امیدم را از من گرفت. از دانشگاه تعجیل گرفتم هر روز در کنج خانه زانوی غم بغل کرده و گریه می‌کردم.

بعد از یک سال به خواست و تلاش دوستانم دوباره دانشگاه را شروع کردم که قصه ی دردناک دیگری شروع شد. کرونا امد و دوباره همه چیز تعطیل شد. من ماندم و کنج تاریک اتاق. هنوز وضعیت بهتر نشده بود که ابری سیاه دیگری سایه افگند و همه چیزم را از من گرفت.

طالبان، گروه وحشت برای زنان و دختران افغانستان، طالبان زندگی را زنان جهنم ساخته، آنها درب مکاتب، دانشگاه‌ها و مکان‌های تفریحی را بروی زنان بسته و از وظایف و مشاغل شان بیرون کرده است.

به این همه ظلمی که انجام داده است بسنده نکرده، حالا به بهانه” بدحجابی” صدها زن و دختر را به بند کشیده است، تا با این کارشان وحشت بیشتری در جامعه پخش نموده و مانع بیرون شدن زنان و دختران از خانه‌ها شوند».

حبیبیه دختری، مثل یک مرد واقعی کار می کند و برای رسیدن به رویاهایش می جنگد. او دوست داشت بورسیه بیگیرد وقتی ثبت نام کرد به خاطر وضعیت بدی اقتصادی نتوانست پاسپورتش را بیگیرد .

حبیبیه می گوید اگر پاسپورت می داشت، میتوانست همچون صنفی هایش بیرون از کشور تحصیل کند.

اما او هنوز تسلیم نشده است و برای رسیدن به رویایش می جنگد.

حبیبیه به فرخنده نیوز گفت: یک حکومت اسلامی هیچ گاهی حق اساسی شهر وندانش را نمی گیرد. یک حکومت اسلامی زندگی را برای مادران نسل آینده، تاریک نمی سازد.

وی هم چنان افزود؛ درآمد من از خیاطی هفته ی هزار افغانی است با پول که به شاگردان ام می دهم، کرایه دکان را پرداخت می کنم فقط به همان اندازه برایم می ماند که فیس آموزش گاه را پرداخت کنم، قبلا یک لباس را که صد افغانی می دوختم حالا چهل افغانی می دوزم.

حبیبیه از طالبان هیچ درخواستی را مطرح نکرد و گفت، طالبان صدای کسی را نمی‌شنود، دوسال است که ما صدا بلند می‌کنیم حق خود را می خواهیم نه تنها صدای ما را نمی شنود بلکه روز به روز زندگی را برای ما سخت تر می سازد.

خواست حبیبیه از جامعه‌ی جهانی این است که طالبان را به رسمیت نشناسد و به آنها فشار وارد نناید تا دروازه‌های مکاتب و آموزشگاه‌ها را برای دختران افغانستان باز کند.

داستان حبیبیه داستان هزار ها دختر افغان است که برای زنده ماندن با هزاران چالش ها و مشکلات اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی مبارزه می کند.

کبرا علی‌زاده

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *