خسته و رنگ پریده، گوشه ی اتاقش نشسته بود. از چهره ی افسرده اش معلوم می شد که از همه چیز خسته شده است وقتی خواستم سر سخن باز کنم شال قرمز که دور گردن اش پیچیده بود صورتش را پنهان کرد.
گلون اش پر از بغض و نگاه معصومانه اش دل آدمها را به درد می آورد.
«خدارو شکر فرار کردم».
با این جمله سخن اش را آغاز کرد.
یکی دیگر از روایت تلخ، از دختران که زیر سایهای حکومت طالبان زندگی نه، بلکه نفس می کشد.
داستان دختری که برای دومین بار تحصیل اش نیمه ماند. دختری که از ترس طالب روزها است که از اتاق اش بیرون نشده است و با هربار سخن از طالب، رنگش سفید و دستان اش می لرزد.
با اسم مستعار فرانک داستان اش را قصه کند: «من و دوتا از دوستانم بعد از اینکه دانشگاه بسته شد در یکی از انستیتوت ها رشته ی قابلگی را شروع کردیم. تاریخ 29 جنوری روز دوشنبه، من و دوستانم قرار بود انستیتوت بیرویم هر سه ماه ماسک و حجاب داشتیم با خیال راحت طرف درس می رفتیم که در وسط راه یکی از موتر های امر به معروف و نهی از منکر د راه ایستاد شد چون هر سه ما حجاب کامل داشتیم با خیال راحت از کنار موتر گذشتیم چند ثاینه ی نگذشته بود که صدای زنی را شنیدم که با لباس سیاه از موتر سفید پایین شده بود و از پشت سر ما صدا می زد که ایستاد شوین.
احساس میکردم که پاهایم خشک شده است. وقتی نیروی های طالبان چهارطرف ما را گرفت با یکی از دوستانم به اسم مستعار عزیزه جروبحث داشتند من و دوست دیگر ام فرار کردیم.
هر قدر آن زن از پشت سر ما صدا زد که دختران بی حیا کجا فرار مکنین ایستاد شوین میخواهیم با شما حرف بزنیم، من چون خانهای خاله ام نزدیک بود به خیلی عجله داخل خانه شدم.
از آن روز ببعد از هیچ یکی از دوستانم خبر ندارم فقط می فهمم نرگس در بدل پول بعد از یک شبانه روز آزاد ولی از حال اش خبر ندارم. میدانم شرایط سخت تر از من را دارد چون در جامعه ی ما اگه دختران یک بار هم ربوده شود دیگران به چشم حقارت و منحیث یک دختر بی عزت به وی می نگرد.
مادر فرانک به اسم مستعار لیلا گفت: «دخترانم حق دارند تحصیل کنند کار و شغل داشته باشد ولی در این شرایط آبرو و عزت مهم تر از تحصیل است. من چهار دختر دارم بعد از اتفاقات اخیر هیچ کدام آنها را به بیرون اجازه نمیدهم هر چه نیاز دارد من برایش می اوردم».
مادر فرانک هم چنان از آینده ی نامعلوم دختران اش سخت نگران بوده و می گفت «از روزی که فرانک از پیش طالبان فرار کرده فقط گریه می کند. خدار را شکر که از دست این گروه فرار کرد وگرنه با کدام رو به فامیل و دوستانم رو برو می شدم».
این داستان ها هر روز تکرار می شود. نه گوشی برای شنیدن و نه صدای برای بلند شدن است.
روزهای سیاه و تاریک دختران افغانستان، آنان را در خانه های شان زندانی کرده است.