فرخنده: زندگی ما با قشنگ ترین لحظه هایش می گذشت
احساس می کردم هر روز ما از دیروز بهتر می شود.
بعد از تلاش های زیاد به تازگی توانسته بودیم وظیفه پیدا کنیم، در کنار درس های دانشگاه، نصف روز در دفتر کار می کردیم.
ما سه دوست، مثل سه خواهر در یک خانواده بودیم
از یک مکتب فارغ شده در یک دانشگاه و در یک رشته درس خوانده و دریک خوابگاه زندگی می کردیم.
اما با رویاهای متفاوت در تلاش رسیدن به قله های موفقیت و تحقق رویاهای مان بودیم.
منیژه(مستعار) یکی از محصلان دانشگاه کابل است او ۲۳ سال سن دارد وی در ولایت غزنی زندگی می کند.
وقتی که به چشمانش نگاه کردم جز ناامیدی و نگرانی چیزی دیگر دیده نمی شد. عکس های فراغت هم صنفانش را نشان می داد بچه های که توانسته بود بعد از هشت سمستر از دانشگاه فارغ شود.
دانه دانه عکس ها را به من نشان می داد و از اینکه او نتوانسته بود مانند هم صنفان اش فارغ شود گلون اش بغض گرفته بود.
با چشمان پر از اشک گفت ما سه هم میخواستیم در روز جشن فراغت همچون لباس بپوشیم و باهم در بهارترین پارک کابل تجلیل کنیم.
اما این رویا برای هر سه ماه یک خاطره ماند.
منیژه بعد از یک سکوت طولانی گفت هنوز نمی توانم باور کنم که خانه نشین شده ام
او از دوستانش می گوید«( کریمه و مهتاب) مستعار، دوستان من است ما هشت سال شد که مثل سه خواهر زندگی می کردیم.
همه باهم قول داده بودیم که تا وقتی به اهداف خود نرسیم ازدواج نکنیم و تا اخرین مرحله ی موفقیت باهم متحد باشیم»
به گفته ی منیژه کریمه دوست داشت در آینده یک بنیاد خیریه برای نیازمندان بسازد زیرا او در کودکی پدرش را از دست داده بود و تجربه کرده بود که فقرا چگونه زندگی می کند او می خواست با تمام توان به نیازمندان کمک کند تا هیچ پسر یا دختر یتیم احساس کمبودی والدین را نداشته باشد.
مهتاب دوست داشت یتیم خانه بسازد پدر مهتاب نیز در اثر مریضی سرطان سال ها قبل فوت کرده بود او هم چنان می خواست یک پناه گاه پر از امن و سهولت برای یتیمان بسازد.
منیژه می گوید من دوست داشتم پیلوط باشم به امید این روز زندگی می کردم اما حالا حتی اجازه ی تنها رفتن به بازار را ندارم.
او هم چنان افزود: «پس از بازداشت دختران توسط طالبان، خانواده ام حتی اجازه نمی دهد خانه ی دوستانم بروم، بعضی شب ها تا دیر وقت گریه می کنم دوستانم نامزد شده اند دیگر هیچ خبری از ساخت یتیم خانه و نهاد خیریه ی نیست».
او هم چنان گفت تا وقتی دانشگاه باز بود ما خیلی امیدوار بودیم.
بعد از آن روزی که طالبان کابل را تصرف کرد و دروازه های مکاتب را به روی دختران بالاتر از صنف ششم بست ما توانستیم دو سمستر در دانشگاه بخوانیم یک روز پسرا دانشگاه می رفتند یک روز دخترها، در روز های رخصتی من و دوستانم با چند تن از مکاتب خصوصی قرار گذاشته بودیم هفته ی یک روز سیمنار انگیزیشی برای شاگردان دایر می کردیم چون آن زمان خیلی ها انگیزه ی ادامه دادن و یا درس خواندن را نداشتند.
احساس می کنم آن روز ها قشنگ ترین روزهای بود که گذشت.
داستان منیژه و دوستانش داستان هر دختر افغان است دخترانی که با بلند پروازی و هزاران امید می خواست به اهداف و آرزوی های بلندی برسد اما امروز یا ازدواج کرده اند یا خودکشی و یا هم خانه نشین شده است.
این طالبان بود که با آمدن اش رویایی دختران افغانستان را به خاک یکسان کرد این گروه نه تنها آنان را از تحصیل منع بلکه به طور سیستماتیک از اجتماع نیز حذف کرده اند.