
فرخنده: در یکی از کوچههای ساکت و بیصدا در گلشهر مشهد، بوی تلخ سوختهگی هنوز هم در هوا مانده است؛ نه فقط از جسدی که خاکستر شد، بل از امیدی که در آتش خشم، بیعدالتی و بیسرنوشتی خاکستر گشت. محمدامیر توسلی، خلبان پیشین ارتش افغانستان، که روزگاری آسمانها را با پروازش میدرنوردید، حالا نامش با خاک همسطح شده، نه در میدان جنگ، که در غربت، در اتاقی بیپنجره، جایی که دیگر حتی سایهای از آینده نمیتابید.
او نیامده بود تا بمیرد، بلکه آمده بود تا بماند. آمده بود تا کارت اقامتش را تمدید کند، امیدی نازک و شکننده در برابر موج اخراجهایی که بیوقفه مهاجران افغان را از خاک ایران بیرون میرانند؛ اما پاسخ دفتر کفالت ساده و سرد بود: تمدید نمیشود.
هیچکس نگفت چرا. شاید برایشان او تنها یک عدد بود، یک چهره دیگر در صفهای بلند و بیپایان بیسرنوشتی. اما محمدامیر، برای خودش دنیایی بود؛ با خاطرات یونیفورم نظامیاش، با سالهایی که برای دفاع از وطنش پرواز کرده بود، با ترسِ هرروزه از بازگشت به کشوری که امروز نامش برای او مترادف با شکنجه و مرگ است.
طالبان، که امروز بر افغانستان سایه انداختهاند، در بیش از دو سال حکومت خونبار خود صدها نظامی پیشین را بازداشت، شکنجه یا تیرباران کردهاند. توسلی این را خوب میدانست. شاید بارها در خواب دیده بود که در فرودگاهی دور، دوباره نامش خوانده میشود، نه برای پرواز، که برای محاکمهای بدون قاضی و دادیار. بازگشت برای او تنها یک معنا داشت: مرگ، اما این بار آهستهتر، با توهین، با زخم، با شلاق، با گلولهای در شب.
اما مرگ در سکوت غربت نیز آسان نبود. خودسوزی، فریاد خاموشی بود که شنیده نشد. او خودش را آتش زد، شاید تا برای یک لحظه، نگاه جهان را به سوختن آینده هزاران افغان در خاک بیگانه جلب کند.
مقامات ایرانی چیزی در مورد او نگفتند. رییس آتشنشانی مشهد گفت: «مردی ۴۰ ساله در گلشهر خودسوزی کرده و پیش از رسیدن نیروهای امدادی، جان باخته است.» نه نامی، نه پیشینهای، نه شرحی از رنجهایش.
و اینگونه بود که محمدامیر، مانند بسیاری از همقطارانش، در سکوت مرد. در کشوری که میلیونها افغان در آن بهجای پناه، تحقیر و تهدید یافتهاند. در حالی که فرزندانشان نمیدانند آیا فردا به مکتب خواهند رفت یا به اردوگاه مهاجران اخراجی. و در حالی که آنسوی مرز، طالبان هنوز هم منتظر بازگشت کسانیاند که روزگاری سرباز جمهوریت بودند.
در نهایت، او نه توسط گلوله دشمن، نه در سقوط هواپیما، که در شعلههای بیپناهی جان داد. قربانی دو ظلم: یکی از سرنیزه، و دیگری از بیتفاوتی. این داستان محمدامیر توسلی است؛ اما میتوانست نامش عبدالله باشد، فاطمه، یا هر افغان دیگری که میان چنگال طالبان و تیغ تبعیض سرگردان ماندهاند.
گزارش: ش ج