صبح زود شوهرم آماده میشود تا به وظیفه برود، مثل همیشه گلثوم و ثریا هم بیدار میشود با اصرار و شیطنت کودکانه شان کوشش میکند مانع رفتن پدرشان به وظیفه شوند تا بیشتر با آنها باشد و با هم بازی کنند، شب قبل اخبار ساعت شش گفته بود که طالبان دانشگاه ها را بروی دختران تا امر ثانی بسته اند، در کنار این بیشتر از 18 ماه می‌شود که مکتب ها به روی دختران بالاتر از صنف ششم همچنان بسته است. این شرایط و اعمال دستور های ضد زن از سوی گروه طالبان تمام دختران افغانستانی را متاثیر کرده است.
پدرش انگار تقسیم اوقات ساخته که باید ساعت ۷:۳۰ آماده شود، بعد برای دختران زیرک خود توضیح بدهد، اندکی با آنها بازی کند. بعد آنها را قانع کند که باید سر کار برود وگر نه آنها غذای برای خوردن نخواهد داشت و لباسی برای پوشیدن، در آخر هم باید وعده بدهد هر چیزی که گلثوم و ثریا میخواهند را برای شان در وقت برگشت بیاورد بعد اجازه سرکار رفتن را بگیرد. این کار همیشه‌گی شوهرم است.
آنها بازی های دلخواه خودشان را دارند ، یکی از بازی های مورد علاقه شان استاد بازی است یعنی گلثوم و ثریا استاد میشود و چیز های که از معلم شان یاد گرفته را به پدرش درس میدهد، در آخر به پدرش کار خانگی میدهد و از امتحان آخر سال او را میترسانند.
بازی بعدی که گلثوم بیشتر از همه دوستش دارد داکتر بازی است، پدرش و ثریا مریض میشود و مشکل خود را به گلثوم میگوید و گلثوم با اله فشار که در دست دارد به سراغ مریضانش میرود. ابتدا فشار آنها را میبیند و یک عدد را میگوید که میزان فشار خون شان را نشان می‌دهد و پدرش را که عاشق گوشت ماهی است و خواهرش ثریا که عاشق شیرنی است را از خوردن آنها منع میکند، در آخر یک نسخه طولانی را که تنها خودش میفهمد چه نوشته است را میدهد و سفارش میکند که یک ماه بعد دوباره مراجعه کنید تا کاملا صحت یاب شوید.
بازی که ثریا عاشق آن است مهندس بودن است، او در نقش مهندس ظاهر می‌شود و با کارت های ورق بازی(پاستور) خانه می‌سازد. وقتی کارت ها روی هم قرار نمی‌گیرد فکر میکند و انگار معادله‌ای را در ذهن خودش حل میکند تا با حل آن معادله کارت ها را به روی هم استوار نگهدارد، بلاخره با کمک پدر و خواهرش خانه مورد علاقه ی خود را می سازد.
بازی دیگری هم است که من سخت مخالفش هستم و چند باری با گلثوم، ثریا و حتا پدرش دعوا کردم، چون بازی پر سر و صدای است و آن بازی در نقش یک سیاست‌مدار است. گلثوم چند بالشت بالای هم قرار می‌دهد و برای خودش جایگاه سخن‌رانی را آماده میسازد پدر و خواهر کوچک اش را به عنوان مخاطب پیش رویش مینشاند. گلثوم شروع به سخنرانی میکند و حرف های خود را فقط خودش و خدایش میداند ولی اکت و ادایش بی نظیر است و در اخیر پدر و خواهرش بلند میشود برایش کف میزند.
اما حرف سنگین که از دخترانم شنیدم را این‌جا بازگو می‌کنم؛ ساعت نزدیک های هشت صبح بود، شوهرم باید به وظیفه میرفت و طبق معمول از دخترانش فرمایش میگرفت که شب برای آنها چی بیاورد، گلثوم و ثریا بدون هیچ مکثی گفتند برای ما چادر نماز بزرگ ، یک اسباب بازی گاو ، و چند اسباب بازی گوسفند و دو سه تا عروسک بیاور، پدرش بخاطر که بر خلاف روز های دیگر که فرمایش آنها خوردنی و پوشیدنی و قلم و کتابچه و معما بود پرسید چرا گاو و گوسفند ؟ آنها گفتند که شنیده اند، گروه طالبان دختران را به مکتب نمیگذارند و جدیدا دانشگاه ها را هم به روی دختران بسته اند و دیگر نمیتوانند درس بخوانند و تحصیل کنند پس چادر نماز؛ گاو و گوسفند برایم بخریدکه ازین به بعد بجای داکتر بازی و انجنیر بازی. گلثوم گاو بدوشد و ثریا گوسفندان را به چراگاه اطراف خانه ببرد ، و از عروسک ها محافظت کنند.
پدرش که عمق قضیه را پی برده بود و فهمیده بود که امید و آرزوی های دخترانش زنده به گور شده است اشک در چشمانش حلقه زد، پاه‌هایش سست شد و دیگر حرفی نزد. لباس خود را کشید از وظیفه رفتن آن روز منصرف شد، من که هر روز صبح نظاره گر آنها بودم، نمیتوانم تحمل کنم که ازین به بعد دخترانم بجای رویا بافی داکتر و مهندس شدن حالا به کار در خانه فکر کنند. من که آینده تاریک را سر راه دخترانم میبینم، نمیخواستم و نمیخواهم که دخترانم مثل من خانم خانه باشد دخترانم را در آغوش گرفتم و گریستم. با خود گفتم که مادران مثل من باید صد ها قربانی بدهد و در مقابل این لشکر جهل ایستادگی کنند تا دختران شان هیچ گاهی حتی در حد سرگرمی رویای خانم خانه شدن را نداشته باشند.

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *