جنگهای اخیر در افغانستان، مادران، زنان و خواهران زیاد افغانستانی را متاثر کرده است. در کنار از دست دادن عزیزان، مشکلات اقتصادی و محدودیتهای سنتی دامنگیر این زنان است، با این همه، اما میتوان گفت زنان افغانستان قویترین انسانهای جهان است. آنها نماد صبر، تحمل و استقامت هستند و آموختهاند چگونه از سخرهها به بلندیها برسند و از تنگناهای زندگی روزنهی امید را بیابند.
روز جهانی زن و نگاهی به وضعیت زنان افغانستان
در آستانه فرا رسیدن هشت مارچ روز جهانی زن ما باز هم روایتی از یک زن افغان را داریم که سال هاست به خاطر لحظهی خوش زندگی نفس میکشد، اما دنیا چادر غم را بالای سر او هموارکرده و او را هرازگاهی با سوگ عزیزان و سختیهای روزگار روبرو کرده است.
حکایت پر درد و رنج فریبا؛ زنی که با پسر خرد سال خود در جادههای شهر کابل قلم و صافی میفروشد.
او نشانهای از آوارهگی و مشکلاتی هزاران زنی است که در افغانستان زندگی میکنند. فریبا زن جوانیست از ولایت تخار و در حال حاضر مدت یک سال است که در کابل زندگی میکند. او میگوید به خاطر کار و پیدا کردن یک لقمه نان با زحمت خودش از ولایت تخار به کابل کوچ کرده اند.
او در یکی از چهار راهیهای شهر کابل مصروف فروش صافی و قلم است. فریبا با تحمل درد و رنج زیاد باز هم امیدش را به آینده از دست نداده و از هفت صبح تا هفت شام در جادهها مصروف فروش صافی و قلم است.
از فروش صافیها و قلمها مصارف زندگی فرزندان و کرایه خانه را به سختی در میآورد. بماند این که او برای بسیاری از خواستهها و نیازهای فرزندانش رسیدگی نمیتواند و به سوال فرزند کوچکش که میگوید چرا برایم سامان بازی نمیخری و دیگر سوالهای فرزندانش پاسخ ندارد…
فریبا میگوید:
او بسیار کوچک بوده که مادرش را از دست میدهد و خودش هم در سن کم عروسی کرده است.
روزهای خوبی در زندگی داشته است که البته بعدا شوهرش معتاد شد و دشواریهای زندگی او شروع گردید.
شوهر اول فریبا بعد معتاد شدن، خانه را ترک کرده و او با فرزندانش به مدتهای زیادی در انتظار شوهر و پدر فرزندانش بوده است، اما از او خبر و احوالی نشده و تاهنوز ناپدید است.
قصه و یادآوری روزهای گذشته فریبا را به گریه آورد و به چشم پر از اشک گفت: هفت سال بیوه بوده و روزها را به سختی سپری میکرد.
به دلیل فقر و تنگدستی یکی از فرزندانش را به دختر کاکایش در ازای (بدل) پنجاه هزار افغانی در مزار شریف فروخته است. تا پول فروش آن یکی فرزنداش را خرچ مصارف دیگر فرزندانش کند.
او همچنین گفت تا کنون دو خانه و دو زندگی را سپری کرده است، پس از هفت سال به دلیل که با دو فرزند باقی مانده از شوهر معتاداش بیسرپرست نماند و برای داشتن کسی که دستش را بگیرد با مرد دیگر (یعقوب) عروسی میکند.
فریبا از شوهر دومش صاحب دو فرزند شده بود که در جنگهای اخیر و درگیریهای نیروهای امنیتی افغانستان و طالبان، با حمله گروه طالبان در محبس ولایت قندوز کشته میشود و روزگار باز هم فریبا را با چهار فرزنداش درگیر رنجها و مشکلات میکند.
فریبا در میدان نبرد زندگی تنها میماند، او قصهها و ناگفتههای زندگیاش را با گریه ادامه میدهد و میافزاید هفت بار دو گانهگی به دنیا آورده ولی از چهارده اولادش فقط پنج فرزنداش زنده مانده است.
او میگوید: زمانی که شوهر اولم معتاد شد روزها تا ناوقت شب در زمینها (شالی نیال میکردم) بیرون از خانه کار میکردم، یک روز وقتی از سر کار میآیم دختر شیر خوارهام در گهواره فوت شده است، فرزند دیگرم را دانهی سرخکان گرفته و از دنیا رفت، او توان خرید کفن برای طفل خورد سالش را نداشت، همسایهها و نزدیکان پسر فریبا را کفن و به خاک میسپارند.
فریبا سرپرست خانواده پنچ نفریاش است که در یک خانه گِلی و عاری از وسایل خانه زندگیاش را با هزاران غصه اما به امید آیندهی خوب فرزندانش سپری میکند. وی از مسولان حکومتی میخواهد تا برای زنان کارگر زمینه کار را فراهم کند. فریبا میگوید چندین بار از سوی نیروهای حکومت سرپرست طالبان از سر کار در جادهها برده شده و نام و مشخصاتشان گرفته شده و بایمتریک شده است اما نه کدام کمک دریافت کرده است و نه زمینه کاری برایش از سوی مسئولان فراهم شده است.
او میگوید به خاطر دو دختر و دو پسرش تمام سختیهای زندگی را تحمل کرده و کار میکند…
سهیلا گلستانی ۱۴۰۱/۱۲/۱۲
کابل افغانستان