۳۷ سال پیش رها حسنی در خانوادهی به دنیا می آید که نان آور خانه تنها پدر پیر اش است.
خواهران زیاد داشت و یک برادر که از همه خواهران کوچکتر بود. رها دختر بزرگ خانواده در تلاش بود تا کاری کند که با پدر در پوره کردن مصارف زندگی کمک کند.
او می گوید« نه ساله بودم که در خانه همسایه برای یادگیری آرایش رفتم» آنجا این حرفه را یاد گرفته و کم کم صاحب درآمد شدم.
این کار او را خشنود می کرد، زیرا توانسته بود دست پدر را سبک کند.
با گذشت چند سال وقتی برای خود استادی شده بود خواست مستقل شود و بیشتر کار کند، اما در ایران برای یک مهاجر افغانی جواز دکان و یا آرایشگاه مستقل را نمیدادند.
رها با خانواده تصمیم می گیرند به افغانستان کشور خودشان برگردند، در افغانستان رها بازهم به کاراش ادامه می دهد تا کمک دست به شوهرش باشد.
کارهایش به خوبی پیش می رود و از لحاظ اقتصادی مشکل ندارند، رها تصمیم می گیرد درس اش را که به خاطر مشکلات اقتصادی ناتمام گذاشته بود ادامه بدهد، در یکی از دانشگاه ها تحصیلات اش را شروع می کند و در کنار این همزمان دو سالون زیبای و آرایش را اداره می کند.
او مادر سه فرزند است، دختر بزرگ اش توانسته به کمک و حمایت خانواده در یکی از دانشگاها کشور کامیاب شده و درس بخواند، و دختر کوچکتر نیز درس می خواند، محمد ایمان پسر چهارده ساله رها نیز مکتب می رود و مادرش به درس و تحصیل پسرش توجه خاص دارد.
شوهر رها به دلیل مریضی که داشت در زمان که ویروس کرونا در افغانستان قربانی می گرفت، وفات کرده است.
او دوازده سال تجربه آرایشگری در کابل را دارد اما بعد از تغییر نظام، دنیا سرنوشت دیگری را برای او رقم میزند.
او نماینده آرایشگران در شهر کابل نیز است، مسولیت بزرگ را به عهده دارد او باید به تمام زنان و هم مسلکان اش در اوضاع بد ناامیدی، امیدی باشد.
مشکلات روحی و اقتصادی همکارانش او را نگران می کند و همیشه به این فکر است که نمی تواند برای آنها کاری انجام بدهد.
او مشکلات یکی از خانم های آرایشگر را چنین بازگو می کند؛« سمیه، وقتی خبر بسته شدن آرایشگاها را شنید باور نمی کرد، از من چندین بار پرسید گفتم بلی درست شنیدی. او بیست و پنج هزار قرضه گرفته بود و وسایل جدید خریداری کرده بود.
میخواست آرایشگاه اش را رونق بخشیده در کارش تغییرات مثبت بیاورد اما با شنیدن این خبر برعکس شد.
زمان گذشت و ضرب العجل که طالبان برای ما تعیین کرده بود به پایان رسید و آرایشگاه ها بسته شد.
از یکی از خانمها شنیدم « سمیه» برای پرداخت قرض خود تصمیم گرفته گرده اش را بفروشد، تمام خانمها جمع شدیم و به خانهاش رفتیم تا این کار را نکنند، دلداری اش دادیم و گفتیم نباید این کار را کند قبول کرد اما بعد از گذشت چند روز بازهم شنیدیم که سمیه به یکی از شفاخانهها رفته و تصمیم اش جدی است.
تمام خانمها جمع شدیم و کم و زیاد داشته و نداشتهی خود را یکجا کرده به سمیه دادیم تا قرض اش را بپردازد و از تصمیم فروش گرده منصرف شود.
«همکار دیگرم که بعد از عملی شدن تصمیم طالبان و بسته شدن آرایشگاهها چند روز بعد سکته کرد و فوت کرد. در تشیع جنازه او رفته بودم، دخترانش هر کدام برای مادر شان گریه می کردند و با قهر و ملامتی به یکدیگر میگفتند به خاطر پول مکتب تو مادر مرد
تو گفتی مادر مکتب از من فیس خواسته است.»
او می گوید طالبان دلیل بسته کردن ارایشگاهها را فساد اخلاقی می دانند اما آنها نه تنها این دلیل شان قناعت بخش نیست بلکه زمینه را برای گسترش فساد در جامعه بیشتر کرده اند.
ادامه دادن زنان آرایشگر به کار در خانهها خطرات را دارد، اگر کسی منحیث مشتری بیاید در خانه ما و هر گونه فساد و ظلم با خانمها انجام بدهند کسی خبر نمی شود.
خانم رها با سه دختر و یک پسراش در خانه کرایی زندگی میکنند او می گوید، زمستان سختی پیش رو دارد و این که چگونه خرچ و مصارف و مواد سوخت زمستان را پیدا کند او را به لرزه می آورد و از آینده مبهم می ترسد.
او در آخرین حرف اش گفت؛ از روزی می ترسم که مجبور شوم پسر چهارده سالهام به جای درس و مکتب در خیابانها برای کار بفرستم.
با محدودیت کاری زنان از سوی طالبان در افغانستان آنان با مشکلات اقتصادی روبرو اند بیشتر این زنان سرپرست خانواده و تنها نان آور خانه هایشان استند.