بیش از دوسال است که دختران بخاطر جنسیت شان از آموزش محروم است.
فکر نمیکردم روزی حسرت رفتن به دانشگاه در دلم بماند، حتی یکبار هم به روی چوکی محصیلی در دانشگاهی که بخاطر به دست آوردن اش تلاش کردم نه نشستم، سپری کردن این روز ها عمیقا دردناک بود.»
الهام نبی زاده می گوید: زمانیکه که من برای کانکور آمادهگی میگرفتم مصادف با زمانی بود که قرار بود تمام مراکز آموزشی بروی دخترها بسته شود، آینده کاملا گنگ بود چون همه میگفتند قرار نیست از دخترها امتحان کانکور اخذ شود با آن هم بخاطر که بزرگترین آرزو من قبولی طب و گرفتن نمره برتر بود ادامه دادم، و دوست داشتم که در رشته ی طب هرات کامیاب شوم و شدم.
چند روز به امتحان ما مانده بود که در مرکز آموزشی کاج در کابل حمله انتحاری شد، یعنی با این روحیه رفتم سرِ امتحان که قرار نیست پس برگردم.
«زمانیکه نتایج کانکور اعلام شد حقیقتا بهترین روزهای عمرم بود، فکر نمیکردم روزی حسرت رفتن به دانشگاه در دلم بماند، حتی یکبار هم بروی چوکی دانشگاهی که بخاطر بدست آوردنش تلاش کردم نه نشستم عمیقا دردناک بود سپری کردن آن روزها»
متاسفانه خبر بسته شدن دانشگاهها و مکتبها مثل یک کابوس بود که در واقعیت می دیدیم، از همان خوابهای ترسناکی که هرقدر به سر و صورتت بکوبی قرار نیست بیدار شوی، تنها چیزی که از دستم بر میآمد گریه بود فقط من نه همه دختران در افغانستان وضعیت همسانی مثل من را داشتند.
الهام نبی زاده از ولایت هرات افغانستان است، و مکتب را در لیسه نسوان مولانا عبدالله هاتفی به پایان رسانده است.
او می گوید ما در دوره آمادهگی برای کانکور پنج نفر دوست بودیم و آرزوی همه ما قبولی در رشته ی طب بود.قبولی را گرفتیم ولی هرگز نتوانستیم برویم دانشگاه!
الهام می گوید؛ اگر به همین منوال قرار باشد وضعیت پیش برود، آینده را نمیتوانیم روشن ببینیم، چون از هر لحاظ دختران در افغانستان تحت فشار هستند.
بسته ماندن دروازههای دانشگاهها، مکتبها و مراکز آموزشی، محروم شدن از حق کار، محدودیتهای اجتماعی، ازدواجهای اجباری تمام این مشکلات سبب می شود که فضای خفقانی برای دختران و زنان در افغانستان ایجاد شود.
الهام اول نمره کانکور در بخش بانوان بعد از محدودیتها برای زنان و بسته ماندن دانشگاهها در کشور به ایران مهاجر شده است، او می گوید؛ تنها هدف رفتنم از افغانستان این است که بتوانم جایی بروم که تحصیل کنم.
«علت و سبب رفتن ها و مهاجرت ها همین است، پدری که دختراش نمی تواند درس بخواند مجبور است که وطن اش را ترک کند، هیچ کس بی دلیل وطن خود را ترک نمی کند.»
ظریفه دختر دانش آموز است که آرزوی تحصیل را داشت اما حالا جز تشویش و فکر به آینده نامعلوم کار دیگری نمی کند،
هر زمانی سخن از رشته مورد علاقهای ظریفه میشود ناخودآگاه او به گریه میافتد و شاید تنها دلیل که به او تسکین میداد همین گریه کردن بود، اشکها را از گونههایش پاک کرده ودوباره ادامه داد: اگر به ما هم مثل پسران اجازه اشتراک در امتحان کانکور داده میشد، با داکتر شدنام به مردم که با وجود داشتن مشکلات اقتصادی پول هنگفتی را میپردازد و به خارج از کشور برای تداوی بیماریهای لاعلاج میروند، مصدر خدمت می شدم.
ظریفه ۱۸ ساله، زمانی که از مکتب دخترانهی ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور فارغ شد، بسیار به مشکل توانسته است که فامیلاش را راضی کند تا برای او اجازه بدهد برای آمادگی گرفتن به امتحان کانکور به کابل بیاید، به گفتۀ ظریفه زمانی که به کابل آمده بود، کسی از اقارب نزدیک او در کابل زندهگی نمیکرد، او و چند تن دختر دیگر که هم دیار میباشند، در گوشه از شهر کابل اتاق کوچک را به کرایه میگیرد.
« در یک سال گذشته آنقدر رنج، زحمت، شببیداریها، سرمای سوزنده کابل و دوری از فامیل را تحمل کردم تا با پشت سر گذاشتن امتحان کانکور و قبول شدن در رشته دلخواهم اندکی از این درد و رنجام را جبران کند، اما نه تنها این درد و رنج جبران نشد، بلکه با منع شدن در امتحان کانکور بیشتر هم شد.»