آفتاب سردی میتابد، سمیرا دستهایش را به هم میمالد، تا گرم شود، فکر میکرد همه چیز به روال عادی است، از مکتب خارج میشود و تا خانه در فکر شور و اشتیاق سال بعدی تعلیمی است.
سمیرای دانشآموز، در صحن حویلی مکتب چند لحظهی مینشیند و در اندیشهی عمیق فرو میرود، خوشحال است که صنف ششم را سپری کرده و به دور از دغدغههای روزگار برای زمستان خودش برنامهریزی میکرد، میگوید: انشاءالله اول نمرهی عمومی امسال صنف ششم استم و باید برای اینکه بتوانم در صنف هفتم، هم اول نمره باشم، باید آمادگی بگیرم، و صنف هفت که مضامین اش سخت است، آمادگی کیمیا، فزیک و ریاضی ضروری است در همان لحظه به فکر کتابهایش میافتد، زیر زبان میگوید باید اول کتابهای صنف هفتم را در تاریخ ۲۵ قوس بگیرم، اگر کمبودی داشت بخرم تا بتوانم در صنف آمادگی بروم.
۱۶ قوس، آخرین روزی مکتب و آزمون برای صنف ششم بود که سمیرا میخواست با شور و شوق آخرین امتحان که مضمون ریاضی بود، را سپری کند، با لباس سیاه و چادری سفید روانهی مکتب شد، دیوارهای مکتباش آنقدر کهنه و فرسوده است که هر لحظه ممکن است سقف فرو بریزد، با این همه با شور و اشتیاق داخل مکتب و صنف خود میشود، برای نشستن چوکی وجود ندارد، میرود بدون کدام شکایتی، بالای فرش خاکی و نازک در هوای سرد مینشیند، و با خود فورملهای ریاضی را تکرار میکند، استا وارد صنف میشود و بعد از صف بندی، پارچههای امتحان را توضیح میکند. زمان امتحان تمام میشود.
وقتی بعد از ختم آخرین بدون خدا حافظی از صنفیها و استادانش از مکتب بیرون میشود و در هوای سرد کوچه قدمی با غرور گام بر میدارد، در تخیل اش آینده با سواد بودن و رشتههای متفاوت را میچرخاند، گاهی به طب فکر میکند، گاهی به حقوق، همچنان سیری به رشته ژورنالیزم از ذهن میگذارد.
در این وقت خوب و تخیل زیبایش با دختری کاکایش تمنا که محصل سال دوم ژورنالیزم در پوهنتون کابل بود روبرو میشود، تمنا که از همه اتفاقها باخبر است، برایش با لبخند تلخی میگوید، تبریک! از مکتب فارغ شدی، سمیرا را از حال و هوای کودکانهاش بیرون میکند، دلش یخ میشود، از خیالات به دنیای واقعی برمیگردد، به یادش میآید که طالبان بر اریکهی قدرت نشسته است و نمیگذارد که دختران بعد از صنف ششم ادامه تحصیل کند. وقتی به یادش آمد که دختران فقط تا صنف ششم اجازه درس خواندن دارد، دیگر مکتبی درکار نیست، دیگر درسی وجود ندارد و نیازی نیست برای زمستان برنامهریزی کند، با حالت پژمرده و با بار سنگین نا امیدی و در حالت مبهم و سردی به راهش ادامه میدهد، اشک ناخودآگاه از چشمانش سرازیر میشود، بدون هیچ حرف و خداحافظی با دختر کاکایش، رفت اما نمیفهمید که چیکار کند؟
سمیرا با هیچ یک از همصنفی هایش خدا حافظی نکرده بود، او که به فکر سالها گذشته از مکتب بیرون شده بود، فکر کرده بود که در شروع سال همه رفقایش در آغوش میگیرد و با آنها در گوشه و کنار مکتب از آینده حرف خواهد زد و برنامههای آینده اش را همراه رفقایش تعریف خواهد نمود اما حالا در دلش آرزو میکرد که ای کاش تمام ورقهای امتحان را بدون جواب یعنی رها میکرد کاش به همه صنفیهایش گفته بود که امتحان سالانه را قصدا سپری نکنند تا باز بتوانند در زیر یک سقف جمع شوند و دوباره به مکتب بیایند.
دختری کاکایش فهمید که چرا سمیرا چنین رفت، غمگینی شدیدی تمام وجودش را فرا گرفت و آه سردی کشید، با خود گفت کاش مکتبها و دانشگاهها بروی دختران باز شود، و گروه طالبان برای همیشه ناپدید شود. تا زنان سرزمینم آزادانه بتواند به تمام حقوق خود برسند.تمنا هم مانند سمیرا از میان دود و باروت کابل، برخاسته و برای آموختن مکتب و دانشگاه آماده شده و همیشه در تقلای رسیدن به اوج موفقیت بود.
در مکتب سید الشهدا آموزش دیده است. این مکتب در سال ۱۴۰۰ هش مورد دو حملهی انتحاری بزرگ قرار گرفت که در آن حمله صدها تن کشته و زخمی شد، که بعدها طالبان مسئولیت اش را برعهده گرفت.
با این همه کارشناسان میگویند انتظاری از طالبان داشتن غیر منطقی میباشد. کارشناسان میگویند که طالبان به خواست جامعه جهانی در برابر حقوق زنان و رعایت حقوق بشر و همچنان تامین امنیت اقلیت های مذهبی و تشکیل حکومت همه شمول تمکین نکرده است.
سمانه پاکدل” اسم مستعار” میگوید جامعه جهانی و نهادهای بینالمللی باید توجه جدی در برابر تلف شدن حقوق بشری و حقوق زنان داشته باشد. او افزود اگر این روند ادامه پیدا کند جامعه افغانستان بل فقر و بدبختی و همچنان تاریکی جهل مبتلا خواهد شد.کبرا “علی زاده”