Photo – Farkhundanews

 

زهرا بیست و هشت ساله است. خانم جوانی که اسیر چهار فرزندش شده است.

او باخیانت شوهرش کنار می آید تا در کنار فرزندانش زندگی کند.

زهرا از جمله دخترانی است که با ازدواج زیر سن، زندگی اش به جهنم تبدیل شد.

از حرف های وی چنین برداشت کردم که مادر زهرا به خاطر داشتن فرزند زیاد دختر، در اولین خواستگارش آن ها را به عقد نکاح در می آورد.

زهرا داستان زندگی خود را اینگونه باز گو می کند.

“خوب مادرم شش دختر دارد، پسر ندارد به این دلیل دختران خود را به اولین خواستگار اش می‌داد، من را نیز وقتی پانزده یا شانزده ساله بودم؛ به یک مرد که از من بزرگتر بود داد. شوهرم داد، شوهرم آن زمان بیست و پنج ساله یا بیشتر از آن بود.

از زهرا پرسیدم، که چرا بخاطر ازدواج کردن زود اقدام کردی، آیا از زندگی زن و شوهری‌ات خوش و راضی استی؟

 

گفت: در اول خیلی خوش و راضی بودم، زندگی عاشقانه داشتیم، شوهرم را دوست داشتم. مدت گذشت اولین فرزندم را به دنیا آوردم که پسر بود، نام اش را علی گذاشتم، بعد از آن برای دومین بار مادر شدم که او هم پسر بود و نام اش را پدر کلانش قادر گذاشت، بعد از آن روز های خوش، روز های تاریک در انتظار ما بود، که یک روز متوجه شدم که شوهرم با یک دختر از قوم ما بود در تلفون حرف می‌زند وقتی شوهرم را تعقیب کردم با او دختر به رستورانت رفت و غذا خورد و رابطه پنهانی داشت.

 

دنیا برایم تبدیل به جهنم شد که چرا شوهرم چنین کار را می‌کند؟ ما که خیلی با هم خوش بودیم، بعد شروع به سوال کردن از شوهرم کردم، او چیزی نگفت.

فقط گفت: بعد از این دیگر هرگز این کار را نمی‌کنم.

 

بعد از آن روز فکر نمی‌کنم جوان هستم، تصور می‌کنم پژمرده شده‌ام و هرکار می‌کنم خوشی گذشته را ندارم. حالا تنها زنده هستم که فرزندانم را بزرگ کنم. زهرا حالا بیست و هشت ساله است و دارای چهار فرزند، سه پسر و یک دختر می‌باشد. زهرا همه چیز دارد؛ تنها اعتماد و خوشی از زندگی مشترک و رابطه عاطفی‌اش رفته است. وقتی در لابلای سخنان زهرا گفتم: چرا به چنین رابطه ادامه می‌دهی وقتی خوش نیستی؟

 

گفت: بخاطر فرزندانم، اگر اقدام به طلاق کنم فرزندان‌ام را از من می‌گیرد. زهرا آه کشید! و ادامه داد… شوهرم از من می‌پرسد که چرا اعتماد نداری من که برایت وعده دادم که دو باره هرگز چنین کاری را نمی‌کنم.

 

من به شوهرم گفتم: اعتماد که یک بار ازبین رفت دیگر بدست نمی‌آید، خامی تمام چیز پخته می‌شود ولی خامی انسان نه! حالا من با یک قلب شکسته به این زندگی ادامه می‌دهم، خوشی های من قربانی هوس بازی های تو شد، کاش از اول فکر می‌کردی. یادگار که برایم گذاشتی به قیمت گرفتن خوشی از رابطه و زندگی مشترک ما تمام شد”

به گفته او: تنها امید من فرزندان‌ام است. زهرا، یک مادر است که در سن خورد عروسی کرده و تمام مسوولیت زن و شوهری را به عهده گرفته اما‌؛ با یک اشتباه شوهراش تمام دلخوشی ها را از زندگی او ربود.

از لابلای حرف های زهرا درک کردم که او کمر درد است، شاید از نگرانی و تشویش ویاهم از طفل به دنیا آوردن به سن خورد دچار دسک کمر شده باشد، خودش را خم کرده نمیتوانست. آرزوی زهرا این بود که هیچ وقت اعتماد رابطه ازبین نرود و یادگار چنین از رابطه نباشد…

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *