میگویند، که روایت خانوادههای تحت تهدید نیاز به ماهها تحقیق دارد. طالبان چون ابر سیاهِ تاریک است که با فرود آمدند نه تنها زندگی را سیاه بلکه طعم شیرین زندگی را از یک قشر محروم جامعه، که بیشترین قربانی آن زنان است، ربود.
رسانه فرخنده: بعد از روی کار آمدن حکومت دوباره ی طالبان، خانواده های نظامیان پشین در افغانستان با سخت ترین شرایط زندگی میکند.
«برای اینکه طالبان ما را زندانی نکند تمام یادگاری های همسرم را سوختاندم، از لباس نظامی اش گرفته تا عکس هایش»
عارفه (مستعار) زن سی وشش ساله از ولایت بامیان است در گفتگو با رسانه فرخنده میگوید، شوهرش را در حکومت پیشین در جنگ با طالبان از دست داده است. او با پنج فرزند یتیم” بی سرپرست” اش زندگی می کند.
در حالی که اشک هم چون ژاله از گونه هایش می چکید، از شوهری قصه می کرد که بعداز رفتن اش چه درد های را که تحمل نکرد و باچه مشکلات دسته و پنجه نرم نکرد.
اوزن سر سختی معلوم می شد داستان قصه ی زندگی او کمتر از زنان بیوه ی دیگر نیست او ماند تا برای پنج فرزندش پدری و مادری کند.
عارفه می گوید: « پانزده سال داشتم که ازدواج کردم. خانواده ی شوهرم یک فامیل بزرگ بود ما کنار هم زندگی خوبی داشتیم تا اینکه شوهرم به خاطر تحصیل بهتر فرزندانم به کابل امد.
بیشتر اوقات در کابل وظیفه داشت اما بعضی وقت به خاطر جنگ های نظامی به ولایات می رفت.
پسر و دخترانم را از مکتب آوردند که مادر کلان ات فوت کرده است. دلم می لرزید وگواهی می داد اتفاق بدی افتاده است. وقتی جسد بی جان شوهرم را در شفاخانه چهارصد بستره دیدم، چشمانم تاریک شد و از حال رفتم. در بغل اش تیر خورده بود چشمانش کبود گشته بود، بدبختی ها و سختی های زندگی ما بعد از آن روز شروع شد. اولاد هایم خورد بودند، نمی توانست کار کند.
روزها در فارم بادرنگ کار می کردم و شب ها خامکدوزی می کردم. خرج و مصارف ما به اندازه ی نیاز و یا کمتر از ان از طرف یک موسسه ی خیریه پرداخته می شد.
بعد از کشته شدن شوهرم روی خوشی ندیدم جای رفته نمیتوانستم، لباس نو پوشیده نمیتوانستم دلم پر از بغض بود اما هیچ کسی نبود تا درد دلم را همرایش خالی کنم، اگر فرزندانم خوش بود من خوشحال بودم اگه غمگین بود من هم غمگین بودم روزها به این منوال می گذشت تا اینکه طالبان امد و من برای حفظ جان فرزندانم تمام خاطرات شوهرم را سوختاندم.
بعد کشته شدنش، با خاطراتش زندگی می کردم عکس، لباس و وسایل اش را نگه میداشتم و همرایش درد دل می کردم
حتی در خواب دیدم شوهرم گفت لباس هایم را بسوزان.
گلبخت(مستعار) دختر عارفه است آرام نشسته و به حرف های ما گوش می دهد.
از چشمان اشک الود اش فهمیدم که چه بسا دردهای را تحمل کرده است.
در رابطه به ارزوهایش پرسیدم.
«تحصیل آرزوی پدرم بود هرگز اجازه نمی دهم پدرم به این ارزویش نرسد، تا زنده ام در راه علم و یادگیری صدا بلند می کنم می آموزم و می آموزانم. او هم چنان در ادامه قصه هایش گفت: من از بلاهای زیاد گذشتم انفجار کاج، محدودیت های طالبان و ده ها مشکلات دیگر نمونه ی از درد های است که باعث شده است تا بیشتر رشد کنم
تسلیم در ذات من نیست من زندگی می کنم تابیاموزم.
وی از سازمان ملل و کسانی که در رأس سیاست است خواست تا از طالبان بخواهد که دروازه های مکاتیب ودانشگاها را بروی دختران باز کنند.
این در حالی است که طالبان پس از به قدرت رسیدن، صدها نظامی حکومت پیشین را به گونه ها مختلف به قتل رسانده و خانواده های نظامیان پیشین را مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار داده است.
شکیلا گلستانی