فرخنده: اشک ناامیدی را درچشمان دانشجویان دیدم با چشمان حیران و پر اشک به طرفم نگاه کردند و گفتند استاد ما باید چی کار کنیم؟
طالبان کابل را تصرف کرده بودند و خبر منع تحصیل دختران همه جاها پخش شده بود،
در انستیتیوت که بیشترین دانشجوی دختر را در خود جا داده بود سر وصداهای بلند شده و همه باید جوابی برای این خبر پیدا می کردند.
دختران هراسان و مثل اینکه چیزی را گم کرده باشند همه در دهلیز های دانشگاه راه میفرفتند و در پی جوابی برای سوال های شان بودند، همه استادان در اداره جمع شدند و جلسه گرفتند، متاسفانه واقعیتی که باید پذیرفته میشد و چاره دیگر جز این نداشتیم.
برایم سخت بود و کوشش میکردم به خود تلقین کنم که این وضعیت دوام دار نیست و به زودی دختران به صنف هایشان برمیگردند.
روزها سپری شد و خبر منع کار زنان در رسانه ها دست به دست رسید گویا استادان زن هم از درس دادن منع شدند،
از طرف اداره برای ما هدایت داده شد که دیگر سر وظیفه حاضر نشویم فقط ماه یکبار بخاطر امضا حاضری همه یکجا بیایم و حاضری را امضا کنیم
روز های اول برایم سخت بود و همیشه با همکاران در تماس بودیم و برای حل این وضعیت حرف میزدیم اما گویا فقط خود مان را تسلا میدادیم
روزها می گذشت و من افسرده شده بودم مثل کسی که راه اش را گم کرده باشد.
طالبان در کنار منع دختران از تعلیم و تحصیل زنان شاغل را نیز رسما از کار بیکار کرده و خانه نشین کردند.
منیژه استاد در یکی از انستیتیوت های اقتصاد و تجارت در شهر کابل، که پس از سالها تلاش، تحصیل و مبارزه با محدودیتهای جامعه سنتی افغانستان از جایگاهی اجتماعی برخوردار شده بود؛ اما با منع شدن از کار اکنون در چهار دیواری خانه با مشکلات زیادی از جمله فقر و مشکلات روانی دستوپنجه نرم میکند.
او می گوید:« طالبان امیدم را کشتند و مرا به یک جسد بی روح تبدیل کردند،” میل به زندگی کردن ندارم و فعلا هم که نفس میکشم بخاطر فامیلم است، نمیخواهم بیشتر از این درد بکشد اگرنی به این زندگی نکبت بار خاتمه میدادم و یک بار برای همیشه از این درد که پایان ندارد خلاص میشدم.»
منیژه که ۲۸ سال سن دارد تحصیلات اش را در رشته اقتصاد دانشگاه کابل به اتمام رسانیده و بعد از فراغت با تلاش و پشت کار زیاد توانست در یکی از انستیوت ها در شهر کابل مشغول به کار شود، او هر روز خود را با خوشحالی و ساختن یک دنیا درخشان آغاز میکرد، زمانی که شور و شوق شاگردان اش را در زمان تدریس میدید، امید در دلش جوانه میزد زندگی و زندگی کردن برایش معنا پیدا میکرد و این شاگردانش بود که دنیا اش را رنگی کرده بود، اما دیری نگذاشت که این دنیا رنگی به تاریکی گراییده و نور امید در آن خاموش گردید.
او که در شرایط دشواری به سر میبرد میگوید خانهنشین شدن برای زنی که ۱۶ سال تعلیم، تحصیل، کار و تلاش کرده است بسیار دشوار است. «نمیتوانم وضعیتم را توصیف کنم. فقط میتوانم بگویم که خودم را تحمل میکنم. چهاردیواری خانه است و منی که هیچ امید برای ادامه زندگی ندارم.»
او در ادامه گفت: «وقتی به ما اجازه کار را ندادند برای شان گفتیم ما ضرورت بهکار داریم، در خانه نفقه فامیل به عهده ما است. ما تجربه داریم و سالها کار کردیم؛” به ما گفته شده همین قدر بس است، زن را چه نیاز است که به بیرون از خانه کار کند جای زن در خانه است باید به تربیه فرزند و امور خانه داری برسد.”
منیژه که علاقمند زیادی به تدریس دارد، می گوید: «فکر میکنم خواب میبینم و هنوز که هنوز است باورم نمیشود که طالبان آمده باشد، فقط در کتاب ها و از پدر کلان های ما شنیده بودیم که طالبان بار اول که آمده بود برای زنان اجازه بیرون رفتن را نمیداد، اما هیچ وقت فکر نمیکردم که این روز را با چشمان خود ببینم، همیشه با خود میگویم ای کاش خواب میبود که بابیدار شدن تمام کابوس ها پایان می یافت.»
او که اکنون از حالت روانی و افسردگی شدید رنج میبرد گفت: «این که در روزها و حتی ماها در خانه باشم و همیشه چهار دیواری خانه را تماشا کنم، چیزی نبود که من میخواستم، این مجبوریت است که طالبان به زور بالای ما تحمیل کرده است و هیچ راه گریز هم نیست، کجا شویم و به کجا پناه ببریم.»
خانواده او که تمام سرمایه خود را برای تحصیلات منیژه مصرف نموده به این باور بودند که او یک روز به این زحمات فامیل اش ارج نهاده و جبران میکند اما طالبان نه تنها رویا منیژه را بلکه رویا یک فامیل هشت نفری را نابود و افراد این خانواده را در حالت بهران قرار داده است که عواقب جبران ناپزیر برای آنان دارند.
به گفتۀ منیژه از این که نتوانسته زحمات پدرش را جبران نماید احساس «بیهودیگی و پوج بودن» میکند.
او با ناراحتی از وضعیت که در کشور جریان دارد میگوید، در این سه سال یک روز خوشی را ندیده و همواره در ترس و ناامیدی زندگی اش را سپری کرده است.
منیژه وضع کنونی خود را چنین بیان نمود: «از وقتی بیکار شده ام فکر و ذکرم این است که چطور مخارج خانواده را تأمین کنم. این برای من خیلی آزار دهنده است، چون به هر کار میخواهم دست بزنم محدود استم و نمیتوانم انجام بدهم بخاطر که مه یک زن استم.»
او که از یک طرف با مشکلات اقتصادی و از ظرف دیگر با مشکلات روانی دسته و پنجه نرم می کند، گفت: « من دیگر آن دختر شاد سر شار و شوخ نیستم، میل زندگی را از من گرفتند، دل خوشی ام را گرفتند و بدترین لحظات زندگی خود را سپری میکنم و نمیدانم چه سرنوشت و چه آیندهای در انتظارم است.»
اگرچه در دوران جمهوریت حضور زنان در عرصههای مختلف جامعه بهطورچشمگیری افزایش یافته بود اما ورود به جامعه مردسالار و سنتی افغانستان کار آسانی نبود و همواره به مبارزه و ایستادگی نیاز داشت، اما با آمدن طالبان این محدودیت ها بیشتر شده، زنان و دختران را خانه نشین کردند.
شکیلا گلستانی