فرخنده: وزیدن باد در هوای غبار آلود بهار، همراه با گردو خاک انبوه از پلاستیک های اضافه را دم دروازه اش جمع کرده بود، درازه ی که به نظر می رسید، با یک ضربه ی محکم می شکست.
حولی نسبتا بزرگ که درگوشه ی آن، یک خانه ی دو اتاقه است و اتاق های سرد و غمگین، این روزها نه تنها هوا غبار آلود است بلکه آدم های که در این اتاق ها زندگی می کنند چهره ی غبار آلود دارد.
مادری در گوشه ی اتاق کنار دختر چهار یا پنج ساله اش نشسته است. بعد از سلام و احوال پرسی از دخترش خواستم کنار من بیاید اما مادرش با چشمان پر از اشک گفت مریض است و نمی خواهد با کسی صحبت کند.
اسم اش مرضیه است( مستعار) مادر پنج دختر است و هیچ فرزند پسر ندارد او که به سختی زندگی اش را می گزراند می گوید که شوهرش مریضی شکر داشت و یک سال قبل فوت کرده است.
مرضیه نه تنها نگران آینده ی دختران اش است بلکه از وضعیت بد اقتصادی نیز شکایت دارد.
بر علاوه دو تن از دختران اش مثل پدرش مریضی شکر دارد و تحت تداوی داکتران است.
او می گوید:« شب و روز را میگزرانیم اما خیلی به سختی، بعضی روزها فکر می کنم اگه دخترانم نتواند درس بخواند کار کند و یا نتواند باسواد شود من چیطور می توانم در این شرایط سخت حاکمیت طالبان که حتی نمی توانم به تنهایی آن ها را بازار بفرستم، خرج و مصارف اش را پیدا کنم. این ها روز به روز بزرگ می شود خرج اش زیاد می شود و من یک خانم خانه و بیکاره که هیچ مهارت را یاد ندارم چی قسم پول پیدا کنم نمی توانم در بیرون از خانه کار کنم.»
به گفته ی مرضیه وی قبلا دوخت می کرد و ازآن طریق پول در می آورد اما بعد از مرگ شوهرش او نمی تواند بدوزد زیرا چشمان اش تاریک شده و به اسانی نمی تواند تارهای باریک تکه را بیبیند. فعلا دختران اش وظیفه ی مادر را پیش می برد سه تن از این دختران زحمت کش خامکدوزی می کنند و از آن طریق مصارف اش را تآمین می کند.
او هم چنان می گوید که همسایه ها و دوستان نزدیک اش در این مدت وی را خیلی کمک کرده است.
به گفته ی او پول خامکدوزی تنها مصارف و خرج و خوراک را به سختی تآمین می کند بیشتر اوقات پول بیل برق و آب را از مردم می گیرد.
مرضیه می گوید: بر علاوه ی کمک های مالی، بعضی افراد خیرخواه بعضی شب ها برای آن ها میوه و یا سبزی جات می گیرد.
او می گوید وقتی شوهرش زنده بود با کارگری روزانه درامد خوبی داشت در کنار وی خانم و دختران اش نیز برای پیدا کردن پول کار می کردند.
اما بعد فوت پدر خواهر کوچک اش نیز مریض شده است و ماه ها است که تحت تداوی شدید قرار دارد. اسمش زهرا است( مستعار) چشمان سیاه درشت و موهای خرمایی دارد رنگش سفید و پریده است انگار خیلی دردکشیده است.
عاجز نشسته و به طرف همه نگاه می کند. مریم( مستعار) خواهر بزرگ زهرا است او می گوید زهرا همیشه پدرش یاد می کند و می خواهد پدرش را بیبیند.
به گفته ی مریم او شاید مریضی او به خاطر دلتنگی پدرش بوده باشد.
مریم می گوید قبلا از حکومت طالبان مکتب می رفت او دختر لایق، با استعداد و فعال بوده است بر علاوه زبان انگلیسی را هم نسبتا یاد دارد.
او از آرزوهایش می گوید اینکه می خواست در آینده داکتر شود اما طالبان با فرود آمدن چون هیولایی بزرگ بر سرزمین اش سایه انداخت که از آن روز ببعد هرگز در زندگی روی آفتاب را ندیده است.
او می گوید اگر روزی طالبان سقوط کنند قوی تر از قبل در راه رسیدن به اهداف اش تلاش خواهد کرد به گفته او پدرش هم دوست داشت دخترش داکتر شود.
طالبان نه تنها بر زندگی مردم سایه انداخته است بلکه آرزوهای مادران و دختران این سرزمین را نابود کرده است.
این گروه پس از تسلط دوباره در کشور، دروازه های مکاتب و دانشگاه ها را به روی دختران بستند و باوضع ده ها محدودیت علیه کار و زندگی زنان، آنان را به صورت سیستماتیک از اجتماع حذف کردند.
عملکرد که نه تنها واکنش های تند جهانی را بر انگیخته است بلکه باعث شده است که هیچ کشوری این گروه را به رسمیت نشناسد.