فرخنده: بار دیگر در آسمان کابل طلوع می کند، همه روز جدیدی را آغاز می کنند، شاید متفاوت تر از دیروز، اما برای سکینه این گونه نیست!
در حومه ی منطقه پل خشک دشت برچی شهر کابل، دختری روز هایش همه یکسان است.
سکینه بیست و پنج ساله است، وقتی خانواده اش از پاکستان به افغانستان آمدند، ده سال بیشتر نداشت که با قالین بافی آشنا شد.
سکینه زمانی که تازه راه رفتن را یاد میگیرفت مهاجر شدند و برای ادامه زندگی پاکستان امدند.
در پاکستان زمانی که تازه معنای حرف ها را میفهمید، تمام حرف ها و کارهای که در چهارطرف اش جریان داشت از کار کردن و چگونه مصارف زندگی را پوره کردن بود، اینجا بود که سکینه نام قالین و قالین بافتن برایش آشنا شد.
تمام خانواده باید بدون ضایع کردن یک دقیقه وقت در روز همچنان باید قالین می بافیدند تا بتوانند تا آخر ماه، متر های قالین را بافته و تمام کنند و پولی برای مصرف زندگی در دست شان داشته باشند.
او به بازی های کودکانه اش مصروف بود و گاهی از روی شوق میامد و قالین بافتن خانواده اش را تماشا میکرد.
چند سال بعد وقتی همه به کشور شان برمی گشتند خانواده سکینه نیز تصمیم گرفتند به افغانستان بیایند، در افغانستان سکینه و خانواده اش دوباره به قالین بافی شروع کردند و این شد که سکینه روز ها تمام با خواهر از خود بزرگ تر قالین ببافند.
او حالا ۲۵ سالش است و از اینکه نتوانسته است بخاطر مشکلات اقتصادی به جز قالین بافتن به چیزی دیگر فکر کند حس نامعلوم دارد.
“شاید زندگی من مانند دختران دیگر نیست،
من چهاردیواری اتاق و روبرویم همیشه قالین را دیده ام،
من به مکتب نرفتم تا درس بخوانم من با کسی تفریح نرفتم و من دوستی ندارم، من کی ها را باید ملامت کنم!
خودم را که پا از خانه بیرون نه گذاشتم و مکتب نرفتم؟
اما آیا زندگی و شرایط اش گذاشت یا اجازه میداد من این کار را بکنم؟”
محمد آصف استاد قالین هراز گاهی به سکینه و فامیل اش سر میزند و به این بهانه خبر اینکه قالین چقدر بافته شده است را هم میگیرد
مادر سکینه هر بار که مرد قالین باف میاید و جویای احوال آنها می شود بارها از او تشکری کرده و خدا را شکر میکند که منبع درآمد دارند و دست اش پیش کسی دراز نیست.
سکینه فرصت اینکه کسی از خانواده اش باید درس بخواند را به برادرش داده است و می گوید تمام تلاشم را میکنم تا مشکل اقتصادی خانواده ام را حل کنم و برادرم بتواند درس بخواند و راه بهتر را برای زندگی انتخاب کند.
سکینه بعد از فوت پدر با کمک خواهر بزرگ تر از خودش که ازدواج کرده قالین میبافند و سر هردویما و یا سه ماه تلاش شان را میکنند تا چهار و یا شش متر قالین را ببافند و مزد خوبی دریافت کنند.
او با مادر و برادر کوچک تر از خودش زندگی میکند و تمام مصارف زندگی به عهده او است مادرش مریض است و نفس تنگی دارد.
قالین دست بافت سکینه در کشور ها سفر می کند،
هنر دست سکینه پس از طی مراحل زیاد به کشور های دور فرستاده می شود و به بها و ارج گزاری به کیفیت اش در بزرگترین بازار ها هنرنمایی می کند.
اما سکینه هیچ وقتی زیبایی هنرش را ندیده است،
روز هایش در اتاق کوچک پیش دستگاه و تار های قالین سپری شد.
روز ها با عجله تمام کارهای خانه را خلاص کرده به بافتن قالین شروع می کرد و شب ها هم از خسته گی زیاد زود به خواب میرفت.
شکیلا گلستانی