فرخنده: در غرب کابل، جایی که زندگی همچنان در سایهٔ مشکلات و بحرانها جریان دارد، فرشته اسم مستعار، زنی تنها و شجاع، دکانی کوچک و پر از لباسهای هزارگی را اداره میکند. او با دستان خسته و قلبی پر از امید، روزهای دشوار را سپری میکند و برای سه فرزندش، که در چشمانشان هنوز آرزوی فردایی روشن دیده میشود، تلاش میکند. فرشته نه تنها بار زندگیاش را بر دوش میکشد، بلکه در دنیای تاریک و بیرحم امروز، همچنان امید به فردای بهتر را در دل خود حفظ کرده است، حتی وقتی که همه چیز در اطرافش به نظر میرسد فرو میریزد.
دکانی کوچک و پر از لباسهای هزارگی که روزانه با دستهای خسته و قلبی پر از امید اداره میکند، تنها امید او به فردا است. اما فرشته در دل این دکان تنها بهدنبال نان شب نیست؛ او بهدنبال آیندهای است که فرزندانش در آن زندگی بهتری داشته باشند.
پس از سقوط دولت پیشین و به قدرت رسیدن طالبان، زندگی فرشته به طور کامل تغییر کرد. شوهرش به دلیل مشکلات امنیتی و نبود فرصتهای شغلی مجبور به مهاجرت شد و حالا این زن است که باید بار زندگی و تربیت سه فرزندش را به دوش بکشد. با این حال، فرشته هیچگاه تسلیم نشد. او با صدای آرام و محکم میگوید: «وقتی شوهرم رفت، حس کردم که دنیا روی سرم خراب شده است. تنها بودم و نمیدانستم چگونه میتوانم سه فرزندم را بزرگ کنم. اما چارهای نبود. باید میجنگیدم.»
دکان کوچک او که در گوشهای از یک مارکیت شلوغ قرار دارد، تبدیل به مأمنی برای فرشته شده است. این دکان نه تنها محل کسب درآمد اوست، بلکه جایی است که هر روز به آن امید میبندد. فرشته با شور و شوق از آغاز کارش میگوید؛ از خیاطی در خانه تا دکانداری در یک دنیای پر از چالش و فشار. اما روزهایش همیشه بدون دشواری نمیگذرد. طالبان بارها به دکان او آمدهاند و به دلیل حجاب و آرایشش، او را تحقیر کردهاند. اما این همه فشار نتوانسته است عزمی که در قلب او است، تضعیف کند.
فرشته تنها نیست؛ او نماینده زنانی است که در سایهٔ محدودیتها و تهدیدات، هنوز میخواهند زندگی کنند، کار کنند، و برای خانوادههایشان بهتر از دیروز بسازند. او میگوید: «زنان افغانستان خیلی شجاعتر از آن چیزی هستند که فکر میکنید. مادران همهچیز را درک میکنند و هیچچیز نمیتواند آنها را از پا درآورد.»
و در حالی که فرشته از مشکلات روزمرهاش میگوید، نگرانی بزرگ او آیندهٔ دختران افغانستان است. او با دلآزردگی از وضعیت آموزشی دختران سخن میگوید و تأکید میکند: «اگر دخترها درس نخوانند، فردای تاریکی در انتظارشان است. طالبان باید دروازههای مکاتب و دانشگاهها را باز کنند، تا نسلهای بعدی حیف نشوند.»
در این شرایط سخت، فرشته هر روز به دکان خود میرود، تا شاید بتواند برای خود و فرزندانش فردایی روشنتر بسازد. آرزوهای کوچک او شاید در نگاه اول بیاهمیت به نظر برسند، اما برای زنی که در دل این همه دشواریها همچنان امیدوار است، هر روز تازه یک پیروزی است.
کبرا علیزاده