قراردادگرایی نظریهای است که ابتدا در حوزهی فلسفهی سیاسی و توسط توماس هابز مطرح شد. این نظریه مبتنی بر خودمحوری اخلاقی است و کنشهای خودمحورانهی افراد را مجاز و جزیی از ذات انسانها تلقی میکرد. جین همپتن فیلسوف و فمینیست آمریکایی با بسط این نظریه در تمامی ابعاد زندگی افراد از جمله روابط خصوصیتر، «خودمحوری» را این بار به عنوان «توصیهای اخلاقی» مطرح میکند. همپتن معتقد است با مبنا قراردادن خودمحوری و روابط قراردادگرایانه است که میتوان مانع از شکلگیری انواع سوءاستفادهها از طرف ضعیفتر رابطه شد. اگر تمامی اعضای جامعه به این نتیجه برسند که نباید خواستههای خود را نادیده بگیرند، در آن صورت جامعهای مطالبهگر خواهیم داشت که زیر بار روابطی که آنها را منزوی و محدود میکند، نمیروند. بنابراین برای سلامت جامعه توصیهی خودمحوری ضروریتر از توصیه به فداکاری و ازخودگذشتگی است. جین همپتن ایدهی خود را که بر اساس قراردادگرایی بنا شده بود در کتاب خود «ارزش ذاتی افراد: قراردادگرایی در فلسفه اخلاقی و سیاسی[۲]» و مقالات متعدد دیگری مطرح کرده است. متن پیش رو ترجمهی بخشی از مقالهی «خرد خودمحوری: آثار اخلاقی و سیاسی ارزشمند شمردن خود[۳]» است که رهیافت خودمحوری برای جامعه را از نظر همپتن روشن میکند.
ما چه چیزی میتوانیم از انسانهای خودمحور بیاموزیم؟
ما از آنها یاد نمیگیریم که باید خودمان را دوست داشته باشیم. چرا که همهی افراد خودمحور لزوماً خود را دوست ندارند. بسیاری از آنها از آنچه که هستند ناراضیاند و اغلب بیامان کار میکنند تا بتوانند نقصهای خود را جبران کنند. (همه ما انسانهایی را میبینیم که در «خود» غرقاند[۴] اما رژیمهای غذایی سخت میگیرند و یا مدیرانی را میشناسیم که از عملکرد خود راضی نیستند و دائماً در کلاسهای پیشرفت فردی شرکت میکنند.) نکتهی مهمتر آنکه، نارضایتی ما از خودمان گاهی به حق است؛ به خصوص اگر از صفات شخصیتی برخوردار باشیم که به لحاظ اخلاقی ناپسند هستند و لازم است محکوم شوند. چنین نارضایتیهایی میتوانند ارزشمند باشند اگر انگیزهای برای بهتر شدن به ما بدهند.
همچنین افراد خودمدار نمیتوانند به ما نظریهای در باب «ارزش» ارائه دهند. «خودمداری» محصول نظریهای افراطی راجع به سلسله مراتب ارزش است: [برای مثال] جان استوارت میل، نوعی از اولویتبندی کردن انسانها براساس میزان ارزشمندیشان را در جامعه میپذیرد، و همهی مردان (یا حداقل مردان طبقهی خاصی از اجتماع) را در راس سلسله مراتب ارزشمندی قرار میدهد. به همین نحو، فرد خودمدار نیز توصیه میکند تا هر کس «خود» را در راس قرار دهد و دیگران را افردی بداند که بنابر مشیت الهی برای او آفریده شدهاند. بنابراین یک فرد میتواند درعین حال که نسبت به بخشی از ویژگیهای شخصیتیاش (یا همهی آنها) نارضایتی عمیقی احساس میکند، خود را از همهی انسانهای دیگر مهمتر تلقی کند. البته بعید نیست از این حرف اینگونه برداشت شود که عقیدهی فرد راجع به ارزشمندی خودش تحتتاثیر دیدگاهی است که نسبت به دیگران دارد. چنین فردی احتیاج دارد دیگران را خدمتگذارانی در جهت تمایلات خود ببییند. به این معنی که احساس ارزشمند بودن برای فرد منوط به کم ارزشتر دانستن دیگران است (مقایسه شود با دیالکتیک خدایگان و بنده هگل که خدایگان احساس ارزشمندی خود را از تصوری که نسبت به جایگاه پستتر بنده داشت، میگرفت.)
و در نهایت یک فرد خود محور نمیتواند به ما یاد بدهد که چه چیزی برای ما واقعا «خوب» است و یا چه چیزی پیشرفت محسوب میشود. [بلکه] افراد خودمحور خود، گاهی فهم اندکی از «خوب» حقیقی دارند. چرا که افرادی که رفاه دیگران را برای تمایلات و عقاید خودشان به مخاطره میاندازند، دربارهی چیستی مؤلفههای یک زندگی خوب، در اشتباهاند.
با وجود آنچه گفته شد، ما میتوانیم از فرد خودمحور بیاموزیم که در اخلاق به چه چیزی باید اهمیت دهیم. ممکن است افراد خودمحور دربارهی «ارزش انسان» در اشتباه باشند و یا راجع به اینکه چگونه باید به «خود» ارج بنهند دچار کجفهمی شده باشند. اما با این وجود دربارهی یک چیز کاملاً حق با آنهاست، و آن این است که مهمترین دغدغه، دغدغه راجع به «خود» است. البته افراد خودمحور تنها به یک «خود» اهمیت میدهند. و آن هم «خود»ی است که شاید چندان از آن راضی نباشند و حتی او را مورد سرزنش و مجازات قرار دهند. اما چیزی که باعث میشود چنین افرادی را یک «خودمحور» بدانیم آن است که اعمال و رفتارهای آنها برای خاطر «خود» انجام میشود و نه برای اطاعت از قانون یا یک اصل انتزاعی. ایده «عمل برای خاطر خود» به جای «عمل برای خاطر یک اصل» است که من آن را برای یک تئوری اخلاقی بسیار مهم میدانم.
منظور ما از «خود» چیست؟ (من در اینجا کلمه «خود» و «شخص» را هم معنا با یکدیگر گرفتم اما در ادامه از لفظ «خود» استفاده خواهم کرد.) همانطور که ویتکنشتاین اشاره میکند، هیچ کدام از ما زبان را با خواندن اصول دستور زبان یاد نگرفتهایم. به همین ترتیب نیز درونی کردن اصول انتزاعی [اخلاقی] و عمل براساس ضوابط سختگیرانه، کمکی برای شناختن «خود» نخواهد کرد. هر کدام ما از راه تعامل با نفسهای متفاوت به چیستی «خود» پی بردهایم. تعاملاتی که پویا، منحصر به فرد و اغلب شگفتانگیزاند. چنین تعاملاتی نه تنها چیستی فردیت دیگران را به ما میشناساند بلکه در فهم فردیت خودمان نیز راهگشا هستند. ما در این تعاملات نهایتاً یاد خواهیم گرفت «خود» را به طور «کلی» بشناسیم و بفهمیم که او دارای «آگاهی» و «خود-آگاهی» است و در میان دیگر موجودات تفکرات، احساسات و انتخابهای منحصر به فرد و تجربههای خاص خود را دارد. اما تلاش برای تقلیل «خود» به «فردی خاص»، مثل این خواهد بود که نقاشی ماندرین را به یکی از اشکال یا یکی از خطوط آن محدود کنیم. اینکار منجر به ناکامی در درک ماهیت سیال فردیت خواهد شد.
«خودمحوری» به ما یک درس مهم میدهد و آن هم ارزشمندی «خود»های هر کدام از ماست. در حالی که این نکته برای بسیاری از متفکران اخلاق بدیهی محسوب میشود، هنوز برای عموم مردم قابل درک نیست. دلیل این امر میتواند این باشد که فیلسوفان اکثرا مردانی از طبقهی اجتماعی ممتاز جامعه بودهاند، جایگاهی که به راحتی به آنها اجازه میداد ارزشمندی خود را مسلم بدانند. این درحالی بود که برای مردم عادی داشتن چنین باوری از ارزشمندی بسیار دشوار است. شخصی که همیشه در معرض تهاجم نیروهای اجتماعی و سیاسی بوده است تا درک او را از «خودش» تحت تاثیر قرار دهند و در او حس حقارت ایجاد کنند، نسبت به تواناییهایش برای انجام کارها و یا دنبال کردن علایق و بلندپروازیهای خود دچار تردید میشود. طبیعتاً برای چنین شخصی ارزشمند دانستن «خود» بسیار دشوارتر است. نکتهی فوق نشان میدهد که هرچند دغدغههای مربوط به دلبستگی به «خود» مستقیما بخشی جدا نشدنی از اخلاق محسوب نمیشود، اما توانمند بودن افراد در توسعهی علایق و اهداف شخصی و به طور کلی داشتن دغدغههایی برای خود، یک مسئلهی اخلاقی است. بنابراین این دست دغدغههایی که افراد راجع به خود دارند میتواند به نحو غیرمستقیمی به اخلاق مربوط شود چرا که نشاندهندهی این است که هر فرد تا چه میزان برای خود ارزش قائل است. و میزان داشتن حس «خود ارزشمندی»[۵] بخشی از اخلاق شخصی است. اما [از طرفی دیگر] این یک مسئلهی سیاسی و اجتماعی نیز محسوب میشود؛ چراکه احساس ما نسبت به میزان ارزشمندی خودمان میتواند منعکسکنندهی پیامی قدرتمند راجع به میزان برتری و یا پستی ما به لحاظ سیاسی اجتماعی و یا تعیینکنندهی جایگاه و نقش ما در اجتماع باشد. آیا میتوان این انعکاسها را اینگونه مختصر کرد که (به زبان کانتی) هر کدام از ما نه فقط در مقابل دیگران، بلکه در مقابل خود نیز وظایفی داریم؟ نه کاملا. [اما] میتوانیم اینگونه بیان کنیم که هر کدام از ما وظیفه دارد نسبت به این نکته که «خود» نیز به اندازه ی «دیگری» ارزشمند است، آگاه شود. ارزشی که مستلزم تاکید بر در خدمت «خود» بودن و احترام به اوست. اما [درعین حال] انجام دادن کارهایی برای «خود»، مثل خریدن هدیهای برای خود، نباید بیشتر از دادن هدیه به یک دوست خوب وظیفه محسوب شود. اخلاق کانتی به این دلیل مورد انتقاد قرار گرفته است که تصویری غیرشخصی از اخلاق ارائه میدهد به نحوی که سیستم اخلاقی او آن دسته از مشغولیتهای عاطفی را که از فردِ اخلاقی انتظار میرود حذف میکند. درحالی که فرد باید بتواند از هدایایی که به خود و دیگران میدهد لذت ببرد. چه این هدایا یک بازی گلف باشد، چه یک مسافرت برای دیدن یک دوست خوب و چه یک دوم پیتزا. کسی نباید بابت رویای داشتن تحصیلات خوب، شغل مناسب و یا داشتن اوقاتی لذت بخش، از خودش شرمنده باشد. بنابراین استدلال من این است که لذت نبردن فرد از هدیه دادن به دیگری یک مسئلهی اخلاقی محسوب میشود، لذت نبردن فرد از هدیه دادن به «خود» نیز دغدغهای اخلاقی است. [چراکه] این لذت نشاندهندهی نکتهی مهمی است: آن هم اینکه هدیه دادن نه تنها نشاندهندهی صمیمیت است بلکه نشان دهندهی این است که شما هدیه گیرنده را از اعماق قلب خود لایق و ارزشمند میدانید. شما هنگام هدیه دادن خوشحالید چرا که توانستید برای فردی کاری انجام دهید؛ فردی که به باور شما ارزش هدیه گرفتن دارد. بنابراین احساس خوشحالی شما هنگام هدیه دادن نشان دهندهی معرفت شما نسبت به ارزشمند بودن هدیهگیرنده است.
این بحثها نشان دهنده این نکته اساسیتر است که: هدیه دادن عملی است که ابعاد اخلاقی دارد. فرقی ندارد که گیرنده هدیه چه کسی باشد و یا چه نسبتی با ما داشته باشد. هر رابطه دوستانهای نیز بر مبنای اعتقاد به ارزشمند بودن طرفین ساخته میشود. این اصل سازنده روابطی است که در خانواده، مدرسه، مکانهای مذهبی و .. خواهیم داشت. حتی در روابط کمتر صمیمانهای همچون «بخشی از جامعهی سیاسی مشترک بودن» نیز آگاه بودن به ارزشمندی فرد دارای اهمیت است. [از طرفی دیگر] هدیه دادنهایی که از روی اجبار و یا چاپلوسی باشد، دغدغههایی را پیرامون این مسئله که هدیهدهنده چقدر خود را ارزشمند میداند و یا اینکه برای گیرندهی هدیه، چقدر فرد ارزشمندی دانسته میشود، ایجاد میکند؛ لذا لازم است حواسمان به روابطی باشد که در آنها، هدیه دادنهای ما نشانهی ضعف ما و کم اهمیتتر بودن ما تلقی شود. همچنین اگر زمانی هدیه دادن به خودمان را سخت اما هدیه دادن به دیگری را آسان دانستیم، لازم است نگران تصوری که از «خود» داریم بشویم. چرا که خود را پستتر و کم ارزشتر از دیگری دانستهایم.
اگر «خود» ما و «خود» دیگر انسانها به یک اندازه ارزشمند هستند، زمانی که منافعمان با منافع دیگری در تعارض است، کدام یک باید در اولویت قرار بگیرد؟ این پرسشی است که «اخلاق هنجاری» سعی میکند به آن پاسخ دهد. هر نظریهای در حوزهی اخلاق هنجاری لازم است اصولی را ارائه دهد که به کمک آنها بتوان هنگام تعارض، قضاوتهای درست داشت. این مسئلهای است که ما ممکن است به طور روزمره با آن رو به رو باشیم، به خصوص زمانهایی که دغدغهی حل کردن تعارضات دیگران را داریم. مثلا زمانی که سعی میکنیم اختلافات میان فرزندانمان یا دوستان و کارمندهایمان را حل کنیم. زمانی که خود یکی از طرفین تعارضات باشیم نیز همچنان با مشکلی شبیه به همینها روبهرو هستیم. قضاوت دربارهی منافع طرفین تعارض (که ممکن است «خود» ما یکی از آنها باشیم) نیاز به یک نظریهی اخلاقی هنجاری دارد که به ما بگوید چگونه باید منافع افرادی که با یکدیگر هم ارزش هستند سنجیده شود.
زورا نیل[۶] یکی از اصول این اخلاق هنجاری را اینگونه بیان میکند که «هرگز دیگران را بیشتر از خودتان دوست نداشته باشید.» منظور این جمله آن نیست که نمیتوانید همان اندازه که خودتان را دوست دارید دیگران را نیز دوست داشته باشید، بلکه صرفا دیگران نباید «بیشتر» دوست داشته شوند. این اصل را در سنتهای اخلاقی فایدهگرایانه و یا کانتی نمیتوان با چنین صراحتی پیدا کرد، گرچه هرکدام را میتوان به نحوی تفسیر کرد که با این جمله سازگار شوند. اما من جای دیگری نشان دادهام که این اصل انگیزه خوبی برای زنده کردن نظریهی اخلاقی «قراردادگرایی» است. و همانجا نیز شکل خاصی از فرایند استدلالی قراردادگرایانه را به عنوان راهحلی برای داوری تعارضات اخلاقی (به خصوص برای زمانی که خودتان بخشی از این تعارض هستید) ارائه دادم (Hampton,2007,1-38). در هرصورت فارغ از اینکه تا چه میزان دربارهی چگونگی ساختار یک نظریه هنجاری خوب بهحق هستم، نکتهی اصلی که در اینجا قصد داشتم به آن اشاره کنم لزوم آگاه شدن از اصل ارزشمندی «خود» و اعمالی است که براساس این اصل باید انجام داد (از جمله دنبال کردن علایق و منافع «خود»)، تا مبادا این اصل -که هر نظریهی اخلاقی قابل قبولی باید به آن اذعان کند- نادیده گرفته شود.
منابع:
Hampton, Jean, and Daniel Farnham. 2007. The intrinsic worth of persons: contractarianism in moral and political philosophy. Cambridge: Cambridge University Press
[۱] – Jean Hampton
[۲] – The Intrinsic Worth of Persons
[۳] – The Wisdom of the Egoist: The Moral and Political Implications of Valuing the Self
[۴] – Self-absorbed
[۵] – Self-worth
[۶] – Zora Neale