در یک سال گذشته آنقدر رنج ، زحمت، شببیداریها، سرما، گرما و دوری از فامیل را تحمل کردم تا با امتحان در کانکور و قبول شدن در رشته ی دلخواهم نتیجه ی خوبی بگیرم، اما امتحان نگرفتن از ما دختران مرا ناامید و افسرده کرده است.»
راضیه ی ۱۸ ساله، یک سال پیش از مکتب دخترانه ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور فارغ شد و به بسیار مشکل فامیل اش را راضی کرد تا برای او اجازه بدهند که برای آمادگی به امتحان کانکور به کابل بیاید.
راضیه می گوید زمانی که به کابل آمد، کسی از اقارب نزدیک اش در کابل زندگی نمیکرد، او و چند تن دختر دیگر در گوشه از شهر کابل اتاق کوچک را به کرایه گرفتند.
راضیه از آرزوهایش و اینکه چرا تصمیم آمدن به کابل و درس خواندن را گرفته است، چنین می گوید:« به کابل آمدم تا آمادهگی کانکور بخوانم و به رشته طب معالجوی که علاقه زیاد داشتم کامیاب شوم و یک داکتر لایق و با استعداد شوم تا از این طریق بتوانم به جامعه خود خدمت کنم.»
کمی مکث کرد میخواست مانع اشکهایش شود، اما اشکها امانش نداد و به روی صورت اش جاری شد، با همان بغض ادامه داد « دلم میخواست طب معالجوی را به عنوان گزینهی اول در امتحان کانکور انتخاب کنم، در یک سال گذشته آنقدر رنج ، زحمت، شببیداریها، سرما، گرما و دوری از فامیل را تحمل کردم تا با امتحان در کانکور و قبول شدن در رشته ی دلخواهم نتیجه ی خوبی بگیرم، اما امتحان نگرفتن از ما دختران مرا ناامید و افسرده کرده است.»
هر زمانی سخن از رشته مورد علاقهای راضیه میشود ناخود آگاه او به گریه میافتد و شاید تنها دلیل که به او تسکین میداد همین گریه کردن بود، با دستهای سفید و کشیدهاش، اشکها را از گونههایش پاک کرده و دوباره ادامه می دهد: «اگر وضعیت به همین منوال پیش برود، در مورد آینده ام خوشبین نیستم، چون اعمال محدودیتهای موجود باعث میشود تا روند رشد نسل جوان گرفته شود، زمانی یک جوان و یا یک دختر نتواند، آزادانه تحصیل و زندهگی کند، واضح است که روند رشد نسل جوان و جامعه گرفته شده و جامعه به سوی نابودی سوق داده خواهد شد.»
او که پیشرفت و خودکفایی یک کشور را به با سواد بودن مردم آن سرزمین اعم از زن و مرد مرتبط میداند، آرزو دارد روزی برسد که او و سایر دختران گیرمانده در دام این قفس سیاسی، آزاد شوند و به رویاها و هدف هایشان برسند.
دختر دیگری در کنج اتاق کوچک با چهره پریشان و غم آلود خود را فاطمه معرفی میکند. او که نیز مانند راضیه از ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور است یک سال قبل برای آمادهگی گرفتن در امتحان کانکور به کابل آمده و با راضیه در یک اتاق زندهگی میکند، می گوید:« میخواستم با انتخاب کردن رشته اقتصاد به مشکلات خود و چند نفر دیگر پایان دهم، چون یگانه مشکل عقب ماندگی جامعه ما فقر است، با خواندن این رشته میتوانستم یک تجارت پیشه شوم که زمینه رشد اقتصادی را در کشورم فراهم کنم.»
فاطمه از دشواری و مشکلات که در طول زندگیاش تجربه کرده است سخن میزند: « فامیل ما بسیار سخت گیر است و به آسانی اجازه نمیدهد که دختر هم مانند پسر درس بخواند چه برسد که جای روان کند که فرسنگ ها از آنها فاصله داشته باشد، اما به کمک برادرم که زیاد علاقه به درس خواندن داشت مرا نیز اجازه داد که به کابل بیایم، در آن زمان فکر کردم که به رویا و آرزوهایم رسیدم اما بی خبر از سرنوشتی که در انتظارم بود.»
در زمان مصاحبه چندین بار متوجه شدم که فاطمه مدام با دست اش بازی میکند و گویا دستش را میخارید،مرابه این وا داشت که از حالت روانی اش بپرسم و او چنین گفت:« هیچ حالتم خوب نیست، حالام که میبینم دستم را میخارم، به خاطر مشکلات روانی است، وقت وضعیت فعلی خود فکر میکنم، دیوانه میشوم و ناخود آگاه به خاریدن دستم میپردازم و این کار تا زمان انجام میدهم که دستم خون میشود، آن زمان است که به خود می آیم که چکار کردم، این وضعت من است اما چطو کنیم جز تحمل دگه چاره نداریم.»
فاطمه با صدای که خشمگین بودن اش را از این گروه نشان میداد، گفت:« واقعن دوست داشتم پیشرفت کنم و اینکه به ما اجازه اشتراک در امتحان کانکور را نداد این وضعیت غیر قابل تحمل شده و من همیشه این سوال را با خود تکرار میکنم مگر گناه ما چیست که باید اجازه تحصیل کردن را نداشته باشیم.»
از او در مورد نگرانی اش از آینده پرسیدم، او که در جریان مصاحبه بغض خود را با دست خاراندن فروکش کرده بود، گویا دیگر توان برایش نمانده تا جلو اشکهای اش را بگیرد درحال که میگریست، ادامه داد:«اگر وضعیت به همین روال پیش برود،هیچ امید ندارم که آینده خوب و درخشان داشته باشم، واقعا از آینده ام نگرانم، فکر میکنم درزندان هستم و آزاد شدن ازآن آرزوی است مهال.»
گزارش از Atifa Suhrabi